-
امروز ...
دوشنبه 2 مهرماه سال 1386 15:00
همیشه از آدمایی که فقط فکر خودشونند و بس بدم میومده... آدمایی که می خوان فقط کار خودشون راه بیفته ... خودشون از زندگی لذت ببرند.... خودشون به همه چی و همه جا برسند بعد دیگه گور پدر بقیه ! بقیه کیند؟ دیگران کیلویی چنده؟! ولی آخه بابا ! پدر آمرزیده! د اگه این بقیه و دیگران نبودند و نباشند که تو به هیچ چی و هیچ جا نمی...
-
...
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 13:45
سلام سلام ۱۰۰ تا سلام .... (لالیلای لیلای لای) خان دایی جان خان دایی جان (لالیلای لیلای لای) حال و اوحوالاتتون چطوره؟ خوبید؟ روبراهید؟خوشید؟ سلامتیدید؟ خونواده خوبند؟مامان؟بابا؟خواهرا؟برادرا؟ همسایه ها ؟ همه خوبند؟ عمه؟ عمو؟ خاله؟ دایی؟ (پارازیت... وای دیگه نفسم برید) دیدید بعضی از افراد و که تا آدم غلط بکنه بهشون بگه...
-
سلام
دوشنبه 26 شهریورماه سال 1386 09:33
شماها رو نمیدونم ولی برا من عادت به محیط و زندگی جدید خیلی مشکله....بابا چقدر خونه داری سخته ... پدرم درومد باور کن تو این ۲ هفته ۲ سایز کم کردم... آخه تقصیر خودمه... رفتم مبل مشکی اسپرت گرفتم اونم هر روز گرد و خاک روش میشینه حالا هر روز کارم شده از اداره بیام خونه و شروع کنم به جار و گردگیری و یه عالمه کار دیگه بابا...
-
سلام
سهشنبه 13 شهریورماه سال 1386 13:52
بعد از چند هفته .... سلام تو این مدت باور کن وقت سر خاروندنم نداشتم چه برسه به آپ کردن! اون ۲ عروسی بستگان به خیر و خوشی و سلامتی گذشت اما عروسی خودم پدری ازم درآورد اون سرش ناپیدا چند روز مونده به عروسی انقدر استرس داشتم و عصبی بودم که حد نداره .... مدام با همه دعوا می کردم ....آروم و قرار نداشتم و شبا هم عین جغد تا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 مردادماه سال 1386 11:42
دالــــــی
-
سلام
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 20:55
همیشه همینجوریه، این آقایون همش خودشون دلشون به حال خودشون می سوزه؛ خودشون واسه خودشون و دوستاشون هی پپسی باز می کنند و اگه یکی مثل خودشون باهاشون رفتار کنه چنان بر علیه اون یکی (پارازیت … که تو میدونی منظور از اون یکی همون خانوم اون آقاهه ست) جبهه می گیرند و سعی میکنند از همجنسشون چنان دفاعی کنند که اون یکی دیگه غلط...
-
...
پنجشنبه 4 مردادماه سال 1386 17:14
انقدر این چند وقته سرم شلوغه که حد نداره... هر روز از صب تا بعد ازظهر که اداره ام از اداره هم که میام خونه استراحت کرده نکرده دوباره باید برم بیرون... بدترین روز این ایام هم دیروز بود... نه... بد نبود کابوس بود ... فکرش و بکن دیروز فن اداره خراب بود در نتیجه تا بعداز ظهر هلاک شدیم از گرما بعد ساعت ۳:۳۰ زنگ زدم به...
-
...
چهارشنبه 27 تیرماه سال 1386 15:17
هفته پیش تو اداره برای کارشناسا سه ساعت و برای مدیرا ۲۰ ساعت کلاس ایزو گذاشتند....بعدش اعلام کردند ۴ شنبه که امروز باشه قراره امتحان بگیرند ... منکه قربونش برم وقت سر خاروندنم ندارم چه برسه به درس خوندن و اوصلا من اصلا درس نمیخونم کی حالش و داره و کلا برا من افت داره بشینم درس بخونم و اینهمه صغرا کبرا به این منظور که...
-
سلام
شنبه 23 تیرماه سال 1386 12:06
وای که چقدر این چند روز کار داشتم.... از ۴ شنبه بعداز ظهر بدوبدو داشتم تا ساعت ۱۲ نیمه شب دیشب یا امروز صبح یا whatever.... رفتیم برا خونه کولر خریدیم... کابینت ساز اومد خونه رو دید ... رفتیم برای آشپزخونه کاشی دیدیم... آها یادم رفت نقاش امشب میاد خونه رو ببینه ... بعدش سرویس دستشویی انتخاب کردیم... دیگه جونم براتون...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 تیرماه سال 1386 17:56
من چه سرسبزم و زیبا امروز من پر از باغم و دریا امروز با تو عاشق ، بی تو عاشق من پر از خورشیدم امروز چه بیایی ، چه نیایی من به تو رسیدم امروز بی من ای عشق ، دور از اینجا هر کجا هستی و باشی من صدای تو رو از دور... با غزل بوسیدم امروز بگو پاییز نزنه دست به اقاقی دل من بگو بارون ، حتی بارون ...پا نذاره به زلال ساحل تا...
-
...
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 12:08
سلامی چو بوی خوش آشنایی بدان مردم دیده روشنایی درودی چو نور دل پارسایان بدان شمع خلوتگه پارسایی دقت کردی چقدر فکر کردن وقت و انرژی از آدم میگیره؟ بعد بازم دقت دقت کردی که نتیجه فکر کردن بعد از ساعتها، چه تأثری بر روح و روان و جانت داره؟ فکر... فکر... فکر... مثبتاش دست آدم و میگیره و به عرش اعلا میبره، منفیاش از پای...
-
...
شنبه 9 تیرماه سال 1386 13:43
ببخشید اگه ناراحتتون کردم آدمه دیگه بعضی وقتها پیش میاد که شرایط روحیش جابه جا میشه چون دلم میخواد فقط از شادی و خوبی بنویسم بهتر می دونم که یه مدتی نوشتن و بذارم کنار تا خوب بشم (پارازیت... البته خوب که هستم ولی بهتر بشم ) عوضش یه مدت از شر اراجیف من راحت میشید (پارازیت... خدایی اراجیف میگم؟ من؟ دخمل به این خوفی؟...
-
سلام
چهارشنبه 30 خردادماه سال 1386 15:19
بابا خیلی بی احساساتید که با خدایی من مخالفت کردید من.... دخمل به این خوفی .... همش یه جیزگول بر علیه آقایون نظریه دادم ببین چه جوری کل خدایی منو بردید زیر سوال تا اینجا ==>عکاس/فیلم بردار + آرایشگاه + سفره عقد + باغ رزرو شدند .. حالا مونده ==>لباس از لباس عروس گرفته تا مانتو روسری + ... +...+ .... + ...+ ...+...
-
عجب صبری خدا دارد
سهشنبه 22 خردادماه سال 1386 13:26
عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم==› میزدم پدر صاحب هر چی آدم مزدور و زورگو و ظالمه، در میآوردم! عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم==› تا میدیدم یه ماشین پر رو و سمج و عوضی هی جلو پای زن و بچه مرد عقب جلو میکنه، یه صاعقه از آسمون میزدم و خودش و ماشینش و با هم میترکوندم! عجب صبری خدا دارد اگر من جای او...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 خردادماه سال 1386 09:59
یه چیز بگم ===> اسمم برای حج درومد خیلی حال خوبی دارم
-
...
شنبه 12 خردادماه سال 1386 15:02
اون نگهبان زخمیه فوت شده حالم گرفته ست اساسی البته اون سربازه زپرتیه که من فکر می کردم نبوده ولی به هر حال آدم که بوده پدر که بوده .... پسر که بوده ... همسر که بوده ... دوست که بوده .... دایی ... عمو و... که بوده خیلیلیلیلییی ناراحتم
-
...
پنجشنبه 10 خردادماه سال 1386 12:35
ساعت ۹:۳۰ صبحه ... سرت و انداختی پایین و با هزار بدبختی تمرکز گرفتی و داری کارت و انجام میدی که یهو شترق شترق !!! صدای شلیک تفنگه!!! خودت و دو تا همکارات جلدی می پرین جلو پنجره ... از فاصله ای که شما هستید جریان و به سختی میتونیدببینید ولی بازم میبینید یه چیزایی ... یه پرشیای نقره ای رنگ جلو بانک صادرات وایساده یه...
-
حرفای خاله زنکی ...
یکشنبه 6 خردادماه سال 1386 18:58
گفته بودی که چرا محو تماشای منی آنچنان محو که یک دم مژه برهم نزنی سکوت ___________ (پارازیت... توکه نه... خودم و میگم درحال سکوتم!) _______ دیشب عمه بزرگه ام زنگ زد خونمون و خبر ازدواج عمه کوچیکم و داد !!!!!! دوباره سکوت _________ حق داری دلیل سکوتم و ندونی (پارازیت... به نظرت بازم سکوت کنم یا کافیه؟! هاین؟) خوب راستش...
-
سلام
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 15:09
دیروز مامان خانم (پارازیت ... که همون سعدیه ولی از نوع خانمش!) با چند تا از دوستاشون رفتند باغ اون یکی دوستشون که اونور تر کرجه ... البته هفته ئ پیش که با اون یکی دوستشون رفته بودن ددر، دوست مامان یک سی دی از اون خفن غم انگیز سوزناک گریه دارا میذاره بعد مامان منم که قرتی ... بدش میاد از این سی دیه به دوستش میگه بابا...
-
سلام
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 18:19
زیاد مطمئن نیستم ولی شاید دوباره move کنم بیام اینجا ... نمی دونم برات سابقه داشته یا نه ولی توزندگی هستند آدمایی که باهات رشد می کنند و بزرگ میشند ... از خواهر یا برادر بهت نزدیک تر میشند ... محرم اسرارت میشند و تو هم همین نقش و براشون ایفا میکنی ولی ... ولی از یه سنی که بگذری شاید بعد از ۱۸ سالگی شاید بعد از ۲۰...
-
فقط دو روز ...
یکشنبه 8 آبانماه سال 1384 21:49
دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است . تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود . پریشان شد و آشفته و عصبانی . نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ کشید و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت....
-
...
جمعه 29 مهرماه سال 1384 18:00
امروز همچین یاورم استاد شده که نگو و نپرس ! نمیدونم سرما خوردم مریض شدم ؟ یا ناراحتم یا اصلا چمه؟ فقط هرچی هست حالم اصلا خوب نیست ها ...هـــــــا ... هـــــــــــــــاپچـــــــــــــــــــــــــه!!! میدونی میگن غربت بده ...سخته ....غذابه ...و خیلی چیزایبد دیگه ...هرچی گوینده ئ بد بخت میگه ولی شنونده ئ بنده خدا چیزی حس...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1384 12:03
ای سراینده صبح وی نوازشگر باد ای حدیث گل و نور ای ستایشگر دستان نسیم ای فریبنده ئ دلها ای عشق من تو را در دل سجاده ئ صبح در دل همهمه ئ مسجد شهر در نگاه پر از انتظار دوست در دل سبز عبادت دیدم من خدا را دیدم آسمان رنگ خدا بود آن شب من همان شب که نسیم به هواداری یک پروانه به چمن زار نیایش می رفت, خدا را دیدم آسمان رنگ...
-
در مجالی که برایم با قیست ...
شنبه 4 تیرماه سال 1384 22:05
در مجالی که برایم باقی است باز همراه شما مدرسه ای می سازیم که در آن همواره اول صبح به زبانی ساده مهر تدریس کنند و بگویند خدا خالق زیبایی و سراینده عشق آفریننده ماست مهربانیست که ما را به نکویی دانایی زیبایی و به خود می خواند جنتی دارد نزدیک، زیبا و بزرگ دوزخی دارد- به گمانم ? کوچک و بعید در پی سودا نیست که ببخشد ما را...
-
...
جمعه 20 خردادماه سال 1384 15:09
مردم از درد و به گوش تو فغانم نرسید جان ز کف رفت و به لب راز نهانم نرسید به امید تو چو آئینه نشستم همه عمر گرد راه تو به چشم نگرانم نرسید غنچه یی بودم و پرپر شدم از باد بهار شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید من از پای درافتاده به وصلت چه رسم؟ که به دامان تو این اشک روانم نرسید آه ! آن روز که دادم به تو آیینه ئ دل از...
-
سلام ...
سهشنبه 17 خردادماه سال 1384 17:19
تو هم به این نتیجه رسیدی ؟ تا وقتی بچه و کوچیکی غم و مشکلاتت هم کوچیکند ... کسی توقع زیادی ازت نداره ... تو دوران نوجونی سرحال و خوشحالی ...خودت هم نمودونی چرا ولی با هر بهونه یی خوشحال میشی ...گاهی تلاقی نگاهی با نگاهت قلبت و میلرزونه (پارازیت ... حالا خوبه قلب منو فقط لرزوند قلب بعضیا رو که آتیش میزنه و خاکستر میکنه...