سلام

بعد از چند هفته .... سلام  تو این مدت باور کن وقت سر خاروندنم نداشتم چه برسه به آپ کردن! اون ۲ عروسی بستگان به خیر و خوشی و سلامتی گذشت اما عروسی خودم پدری ازم درآورد اون سرش ناپیداچند روز مونده به عروسی انقدر استرس داشتم و عصبی بودم که حد نداره .... مدام با همه دعوا می کردم ....آروم و قرار نداشتم و شبا هم عین جغد تا دیروقت بیدار می موندم... فقط قشنگ ترین و دلچسب ترینش همون روز عروسی بود که بی دغدغه و استرس گذشت و خدا روشکر خوش هم گذشت... خیلی روز جالبی بود ... تو ماشین که نشسته بودم همه مردم انگار که چه شخصیت مهمی و دارند می بینند ماشینا خودشون و میکشتن که یه جوری از کنارمون رد بشند که بتونن عروس و ببیند بعضیا که از ذوقشون وسط خیابون از ته دل میخندیدند و  بای بای می کردند باهام ... بچه ها از پشت شیشه ماشینشون بالا پایینی بود که می پریدند خلاصه خیلی روز شیرینی بود.... اتفاقای جالبی هم افتاد برام... اولا که کفشی که سفارش داده بودم به موقع حاضر نشد و مجبور شدم یه کفش دیگه بگیرم ... یه کفش جلو و پشت باز که از جلو  نقطه اتصالش فقط یه پاپیون بود که عد همون پاپیونه توی باغ از هم باز شد ... حالا تصور کن عروس خانوم و با کفش راحتی تخت مشکی ... (پارازیت... زنگ زدم از خونه صندل آوردند برام) ... بعدش عکاسه گفت دستت و اینجوری بگیر منم اونجوری گرفتم بعد خود گلم (پارازیت... یه دسته گل صورتی رز بود) قلپی از جاش افتاد زمینولی دیگه همین دو تا بلا سرم اومد اتفاق خاص دیگه یی نیفتاد ولی یادت باشه تو دیگه مثل من نکن هر وقت خواستی عروسی بگیری قبلش یه عالمه قرص ضد استرس بخور که اگه نخوری میشی مثل من و خانوم هاویشام و هاپوکومار!

نمیدونم اصلا فکرم درسته یا نه ولی مطمئنم بین همسایه هامون یه نفر هست که موج منفی زیادی داره یا حالا موج منفیش رو من خیلی اثر میکنه چون همیشه به خونه که نزدیک میشم دلشوره و استرسی میگیرم که نگو ... این دلشوره و استرس تا زمانی که وارد خونه ام که میشم هم باهامه تا ۵ - ۶ دقیقه بعدش که دیگه آروم میگیرم... میدونم هم که کیه==> مدیر ساختمونمون که یک آقای ۶۰ ساله ی بیکارالدوله است که هیچ کاری نداره جز این اینکه عبور و مرور اهالی ساختمون و چک بکنه بعدشم هی چپ و راست از خودش اطلاعیه صادرکنه و بزنه رو در و دیوار ساختمون... داره میمیره که یه زن و شوهر جوون اومدن به این خونه....ما تو جریان اثاث کشی همه سعیمون و کردیم که از آسانسور استفاده نکنیم... چقدر پول کارگر داریم که این خرت و پرتا رو ببرند بالا ... اونوقت آقا تا ما رو  کاسه بشقاب به دست میدید تو آسانسور فرداش اطلاعیه میزد که با آسانسور بار نبرید بالا ... انقدرم بی شعور و نفهمه که نمیدونه اون جعبه به این بزرگی فقط یه کاسه زپرتی توشه و اصلا وزنی نداره فقط حجم داره... حالا یکی بیاد به آقا اینو حالی کنه ... مگه زبون آدمیزاد سرش میشه؟ پریشب اومده همه همسایه ها رو جمع کرده دم در که من به سه نفر شک دارم که اطلاعیه ای و که من تو آساسنور زدم پاره کردند .... آقای ایکس و ایگرگ و محمدمحمد فقط وایساد نگاش کرد! بعدش میگه من ساعت ۹ شب سوار آسانسور شدم این نوشته سالم بود... بعد آقای ایکس ساعت ۹:۳۰ سوار آسانسور شد .... بعدش آقای ایگرگ ساعت ۱۰ سوار شد آقا محمد هم ساعت ۱۱... آقای ایکس و ایگرگ که سنشون بالاست و از این کارا نمیکنهند میمونه آقا محمدمحمد تا گوشش سرخ شد تا اومد بهش براق بشه که مردک نفهم این چه حرفیه میزنی ... همسایه های دیگه به مرده اعتراض کردن که حرف مفت نزن ... اونا به جای این مردک از محمد عذرخواهی کردند.... خلاصه خدا آخر عاقبت ما رو با این دیوونه بخیر کنه...

نظرات 5 + ارسال نظر
محمد سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:13 ب.ظ http://shokoufeye-parpar.blogsky.com/

سلام خوبی؟
لینکت کردم بیا تو وبم منتظر نظرت هستم

[ بدون نام ] چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:37 ق.ظ

به به عروس خانوم گل !

بی معرفت چرا خبر نکردی لااقل برات گل میفرستادم . مطمئن باش اگه بازم خواستم عروسی کنم شما رو دعوت نمیکنم !!!!

روز عروسی تنها روزی که مورد محبت همه چه غریبه چه آشنا قرار میگیری .
ایشالله که موفق باشی و زندگی جدید رو خوب شروع کرده باشی .

آرزوی من برای شما اینه که به اندازه دل پاکی که داری خدا باهات مهربون باشه .

قربانت / محمد

ستاره چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:16 ق.ظ

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااای مینا جون چقد خوشحال شدم وقتی اومدم پست جدیدتو دیدم ..مبارکت باشه عروس خانم ایشاالله به پای هم پیر شین و روزای خیلی خوبی رو باهم داشته باشین کلی هم بهتون خوش بگذره ...اون اتفاقاتی هم که واست افتاده بالاخره نمکشه همش خاطره میشه واست که بعدا واسه بچه ها و نوه هات تعریف کنی!!!!بهرحال آرزو میکنم که همیشه خوشبخت و سلامت باشی عروس خانم ناز نازی .....

مرســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ستاره جونم اینا:* ایشالا روزی باشه نوبت شما:) ماچ... بوس... یکی از اینطرف یکی هم از اونطرف صورت قشنگت:)

محمد چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:15 ب.ظ

خوبی مینا جان ؟
ساختمون ما هم از این مشکلات داره ولی بعضیا واقعا رعایت نمیکنند و با آسانسوری که فقط میتونه سه نفر آدمو بالا ببره یخچال و فریزر بالا میبرن . چند وقت پیش آسانسور سقوط کرد ولی خوشبختانه سیم کمکی باعث جلوگیری از یه اتفاق وحشتناک شد .

مدیر ساختمون احتمالا بیش از اندازه احساس مسئولیت میکنه . خوب شما که قطعا اون اطلاعیه رو پاره نکردید .

زیاد جدی نگیر عروس خانوم . بسیاری از آدمای اطراف ما اونقدر هم مهم نیستند که بخوان فکر رو مشغول کنند . تی کیت ایزی !

دل شوره ای که دارید برطرف میشه . مربوط به خونه جدیده . چون هنوز کسی رو نمیشناسید .

ای کاشک تمام مشکلات آدما به اندازه همین چیزای جزئی که برای شما پیش اومده باشه . این روز باید خیلی عروس خانوم باشی . یه وقت دعوا مرافه را نندازی!!! شوخی میکنم به دل نگیری . شما که خیلی خانومی .

آسمونی شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:36 ب.ظ http://www.asemooni-e-man.blogfa.com

به.....تبریک می گم... ناقلا بگو پس کجا بودی تا حالا!... خوب حالا کی شیرینی می دی؟ ها؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد