من چه سرسبزم و زیبا امروز
من پر از باغم و دریا امروز
با تو عاشق ، بی تو عاشق
من پر از خورشیدم امروز
چه بیایی ، چه نیایی من به تو رسیدم امروز
بی من ای عشق ، دور از اینجا هر کجا هستی و باشی
من صدای تو رو از دور... با غزل بوسیدم امروز
بگو پاییز نزنه دست به اقاقی دل من
بگو بارون ، حتی بارون ...پا نذاره به زلال ساحل

تا حالا دقت کردی که این کمک فنر ماشین چه چیز خوبی می باشد و اگر او نباشد چه بلاها که سر دل و جگر آدم نمی آید؟ هیچ تا حالا شده پیش خودت فکر کنی که اگر این جناب کمک فنر نباشد، هنگام بالا و پایین رفتن از دست اندازهای اتوبان همت و زمانی که اون راننده مو سیخ سیخیه با همان پراید قدیمی زپرتی اش از روی آن دست اندازها پرواز می کند، قیافه ات درحالیکه چشمانت کمی تا قسمتی چپول شده اند و در معده ات احساس جابه جایی میکنه و سر مبارکت تالاقی با سقف ماشین ارتباط مستقیم و تنگاتنگ برقرار میکند، چه دیدنی می شود؟ تازه خبر نداری... قیافه ات زمانی که اون پیرمرد فسیله با همان پیکان مدل شاه وزوزکش می آید به دنبالت و نیش بدترکیب مرده شور برده اش تا زیر بناگوش سر تخته شسته اش باز می شود، بسی بسیار زیاد دیدنی تر می شودتازه باز خدا پدر و مادر اون مو سیخ سیخیه را بیامرزد که لااقل مدل ماشینش متعلق به ده سال پیش است... این پیر مرده که ماشینش مدام از دست موزه چی ها در می رود... هی میخواهند ببرندش به موزه ولی این صاحب جز جگر گرفته اش هی نمی گذارد... الهی که خداوند عالم از سر تقصیراتش نگذرد!!! (پارازیت... منکه در هیچ صورتی نمی گذشتم اگر خدا می بودم! می گویم نمی گذشتم اصرار نکنید ! ده می گویم نه! اصلا سر طرفدارانش هم همان بلا را نازل می کردم تا عبرتی باشد برای هر آنکه این مینای ناز حیفونکی طلفکی مرا اذیت کند!) اصلا هیچ شده پیش خودت فکر کنی که ای خدا ! مگر قانون خداوندیت عوض می شود اگر این پیر مرده نیاید دنبال من ! وقتی میبینمش ها دلم میخواهد با همین کیفم تا می توانم بکوفم بر فرق سرش ! آخر منکه میدانم این مردک پر رو هی خودش را مثل نخود می اندازد جلو که او بیاید دنبال من ... ای لعنت به این راه چپندرقیچی اداره-منزل ما که اگر این راه بسان راه آدمیزاد بود خودم مثل بچه آدم پیاده می آمدم خانه نه اینکه مجبور شوم چپ و راست با آژانس بروم و این اسکن سبز و آبی بی زبان را بدهم به این زیرخاکیه با اون ماشین زمان هیتلری اش نمیدانم درک میکنی یا نه من الان خیـــــــــــــلی عصبانیم!می گویم خیلی عصبانیم(پارازیت... احمق عصبانی! نه ناراحت ... قیافه ات را عصبانی کن!)آها درست شد... خیلی عصبانیعصبانی ترآفرین این شد ... من الان این شکلیم!

حالا بذار یه جیزگول هم به زبون خودم حرف بزنم .... ای داد.... ای هـــــــــــوار.... ای بیداد.... اصلا جیــــــــــــــغ! بابا من نخوام این پیر مرده بیاد دنبال باید کی و ببینم آخه؟ من یک اخلاق خیلی بد و مزخرف دارم و اون اینکه اگه یک شبانه روز هم گوشه خیابون مجبور بشوم بایسم... میایستم ولی سوار ماشین (مخصوصا پیکان) قراضه نمیشم! حالا فکرش و بکن هر روز زنگ میزنم به این آژانس دم اداره که موقع برگشت ماشین بفرسته برام ... این نامردا هم هر روز این پیرمرده که زور بزنه زور بزنه ۴۰ تا بیشتر نمی ره با اون ماشین قراضه اش میفرستند دنبالمتا حالا چند بار گفتم عجله دارم و یه ماشینی که تند بره بفرستید برام ... اونا هم فقط همون چند بار به حرفم رفتند...از یه طرفم دلم نمیاد بگم این پیرمرده رو نفرستید دنبالم نمیخوام نون اون بیچاره رو آجر کنم ولی از یه طرفم حوصله ندارم مسیر ۱۰ دقیقه ای و نیم ساعت تا ۴۵ دقیقه تو راه باشم خوب به جز این آژانسه هم نزدیک ترین آژانس تا اداره ما ۱۵ دقیقه طول میکشه تا بیاد... به نظرت چی کار کنم آیا؟ ای خدانفرست این پیرمرده رو دنبالم دیگه... چقدر اذیت میکنی منو  آخه

 

نظرات 8 + ارسال نظر
صخره شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:01 ب.ظ http://www.sakhre.blogsky.com

سلام
خیلی خوب می نویسی
این همه استعداد در ایرانی و مملکت دست ...
دعام کن

سلام
ها... این استعداد که گفتید من و وگویید؟!
یه شام یا ناهار باشه طلبتون حالا که تعریفم و کردید:)
محتاجم به دعا

پویا شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:30 ب.ظ http://pooyamcs.blogsky.com

تبادل لینک؟

مرجان شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:38 ب.ظ http://anemone.blogsky.com

سلام مینا جونم

میگم من فکر می کنم الاغها خیلی تندتر از این پیکانها حرکت می کنن ، من پیشنهاد میدم یه الاغ بخری واسه خودت ، مشکله بنزین و کارت سوخت هم نداره ..... وای

گیگیلی بدو ..................الفرارررررررررررررررررررر

شاد باشی

سلام مرجان جونم اینا
خوفی؟
والا من حرفی برا الاغ سواری ندارم ولی آخه گواهی راندنش و ندارم... از کجا باید بگیرمش آیا؟! تازشم... وسط شهر به این گندگی من کاه و یونجم کجا بید که بدم الاغه بخوره؟ (چشمولک)
در پناه حق باشی دوستم.

محمد یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:12 ق.ظ

سلام مینا جان
به حضورت عرض کنم که من جای تو بودم یه تلفن میکردم به ایت آژانسه و میگفتم این ماشینو واسه من نفرستید . نه این که چشم چرونه یا تند نمیره دقیقا میگفتم این ماشین قدیمی یه و لطف کنید واسه من نفرستید . کس دیگه رو که ماشینش تمیز تر و برو تر باشه بیاد دنبال من . این یکی

دوم اینکه با آژانس در خونه خودتون صحبت کن که اگه هر روز مجبوری با آژانس بیایی و بری ٬ سر یه ساعت خاص بیان دنبالت . یعنی هم ببرند و هم بیارند . تازه من فکر میکنم اینجوری براتون ارزونتر هم حساب کنند .
سوم اینکه اصلا نری سر کار !!!!!
چطوره ؟ پیشنهاد آخریه خوب نبود !!!!!!!!!

قربانت / محمد

سلام آقا محمد
خوبید؟
والا این مدیر آژانسه مجال نمیده من حرفم و تموم کنم تا اسمم و آدرسم و میگم تقی گوشی و قطع میکنه ... تازه همونجور هم که گفتم درست من از این آقهه بدم میا اونم خیلی زیاد ولی از طرفی هم دلم نمیخواد براش بزنم ...بذار کسای دیگه بزنن براش.... ولی دیگه تاجایی که بشه هی میگم عجله دارم!
با آژانس دم خونمون هم صحبت کردم ولی میگه اگه بیاد دنبالم رفت و برگشت حساب میکنه برام ... اینه که نمی صرفه...
این سر کار نرفتن و خوب اومدید ... منتها پس فردا که موندم خونه و هیچ کاری نداشتم برا انجام دادن جز گیر دادن به این اون و جنگ و دعوا راه انداختن و پاشیدن کانون خونوادگی این و اون... نگید چرا ها! اوصولا خانوما که بیکار میشند خاله زنک بازی میشه جز لاینفک زندگیشون... تازه آدم از مغزش که استفاده نکنه کم کم رو به زوال میره فکر کنم....
پاینده باشید.

سپیده یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:37 ب.ظ http://www.mishkas.persianblog.com

حق داری اما خوب خیلی از این قراضه ها از سر بیچارگی که بـه موزه ها نمیرن بر باعث و بانیی اون لعنت

سلام سپیده جان
من میدونم که از سر بیچارگی به موزه نمی رن... ولی راستش و بخوای دیگه برام مهم نیست... خوب که دقت میکنم به نحوه زندگی بعضی از آدما مخصوصا اونایی که خیلی فقیر و بیچاره هستند... میبینم بیشتر از اون لیاقتش و ندارن... فکرش و بکن همین مسافرکشهای خیابونی ... تا جایکه تیغش میبره و زورش میرسه کرایه شو و گرون میگیره... سر یه مسافر میفته به جون یکی بدتر از خودش و حالا نزن و کی بزن... یا مثلا همین کارگرایی که تو مجالس خدمت میکنن... ببیند چقدر برای هم میزنند.. یا خدمه اداره جات... خدا نکنه با یکی بد بشند چنان زیراب براش میزنند پیش رئیس اداراه و حراست و ... که خدا میدونه... همون موش مرده ای که آدم دلش براش می سوزه میشه باعث بی کار شدن چندین و چند نفر... نه! من دیگه دلم برای هیچ کدومشون نمیسوزه... اینا اگه ذاتا آدمای خوبی باشند خداوند عالم که از من خیلی مهربونتره... بالاخره یه روزی یه جایی دستشون و میگره و میکشدشون بالا...
در خصوص این آقا هم چون همسال بابا بزرگه منه ولی هوز دست از چشم چرونی و اذیت و آزار این و اون بر نمیداره من ازش خیلی بدم میاد... قراضه بودن ماشینشم یکی دیگه از دلائلمه...
مرسی که اومدی پیشم.
شاد و سرفراز باشی.

بارون چهارشنبه 20 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:41 ب.ظ

چرا این ریختی شدی تو؟ نکنه از غصه دوری من ریخت و پاش شدی؟ آره؟ خب ناراضی بودیم. چون دلمون میخواست بیشتر بمونیم. سر فرصت بقیه اش رو می نویسم که ببینی چگونه دوست ناباب یک انسان وارسته و بچه پیغمبر را به تباهی میکشاند گلم...

بارون جمعه 22 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:01 ب.ظ

تو چرا این مدلی شدی آخه؟ اسم وبلاگت یه چیزه. آدرسش یه چیزه. اسم خودت یه چیز دیگه شت. تا میام عادت کنم یه چیز جدیدی میدی بیرون. ای بابا...راستی: من واسه مامانم میدونی چی خریدم؟ یک بسته نوار تست قند خون!!!! نمیدونی چه شوکه ای شد...انننننقدر ذوق کرد که خدا میدونه...اومدم یه چیز دیگه واست بنویسم یادم رفت چی بود. آهان: میدونی راه حل مشکل سر کار رفتنت چیه؟ همون که بهت گفتم: بشین خونه. یا به شوهر جونت بگو بشینه اون کارایی که گفتم بهت رو انجام بده و قبل از شروعش هم...

ستاره یکشنبه 24 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:25 ب.ظ

سلام دوست گلم ..به قول خودت خوفی!؟حسابی سرت شلوغه ها!!

با اجازت منم با نظر مرجان موافقم !!به صرفه تره !کاه و یونجه شم جور میشه .....

خدا بزرگه !!از همون غذاهایی که محمود خله میخوره بهش میدیم!!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد