شما یادتون نمیاد...

دارم ایمل «شما یادتون نمیاد» را می خوانم، با خواندن هر کلمه حس می کنم یک رگ از رگهای کمرم باز می شود، حس می کنم خمیدگی پشتم صاف و صافتر می شود و در نتیجه بهتر می توانم نفس بکشم ولی توأمان حس می کنم یک نفر دست گذاشته ست روی قلبم و در کمال قساوت فشارش می دهد آنچنان که قلب ناتوانم می خواهد بایستد از تپیدن: 

«شما یادتون نمیاد، این چیه این چی چیه؟ کفش نهرین بچه ها, شما هم میخواین؟ بـــــله» 

راست می گوید... کفش نهرین! حتی دیگر اسمش هم یادم رفته بود چه رسد به قیافه اش؛ ولی من بی تقصیرم برای این فراموشی وقتی همه ی کتونی ها چینی شده اند، چه جور می شود از کسی انتظار داشت یادش بی آید کفش نهرین را

«شما یادتون نمیاد: 

 ستاره آی ستاره پولک ابر پاره، 

به من بگو وقتی که خواب نبودی بابامو تو ندیدی؟
دیدمش از اونجا رفت اون بالا بالاها رفت بالا پیش خدا رفت
خدا که مهربونه پیش بابام میمونه
گریه نمیکنم من که شاد نباشه دشمن»
 

اتفاقا این یک قلم را خیلی هم خوب یادم می آید، از بس که خواننده ی این سرود خوشگل بود و صدایش مخملیتازه یه خواننده نبود... دو تا بودند جفتشونم همونجوری که گفتم بیدند

«شما یادتون نمیاد: 

» 

چقدر دلم برای صدایش تنگ شده است، راستی چرا دیگر دوبله نمی کند؟ نه خودش نه خانم هاشمپور همسر خوش صدایش... ولی من یکی که اگر دیگر هرگز دوبله هم نکند، محال ممکنست صدای زیبای اسکارلت اوهارا را فراموش کنم

ادامه مطلب ...