سلام

همیشه همینجوریه، این آقایون همش خودشون دلشون به حال خودشون می سوزه؛ خودشون واسه خودشون و دوستاشون هی پپسی باز می کنند و اگه یکی مثل خودشون باهاشون رفتار کنه چنان بر علیه اون یکی (پارازیت … که تو میدونی منظور از اون یکی همون خانوم اون آقاهه ست) جبهه می گیرند و سعی میکنند از همجنسشون چنان دفاعی کنند که اون یکی دیگه غلط بکنه با همجنس آقایون اینچنین رفتار کند! ولی کور خوانده اند که کور خوانده اند که کور خوانده اند؛ من باز هم کار خودم را خواهم کرد؛ فچ کرده اند جریان از این قراره که ==> بابا جان! آخه اینا نبودند که بشنوند ما بهمدیگه چی میگیم و اصلا رابطمون با هم چه جوریه، فقط دیدند من و محمد باهم یه جر و بحث کردیم و بعدش من اون روی سگم بالا اومده و دارم محمد و دعواش میکنم اینجوری  اونم اینجوریه خوب منم این ریخت و قیافه رو ببینم دلم براش می سوزه دیگه برسه به بقیه!(پارازیت ... موزمار بدجنس... تا چمشمش به یکی میفته تمام بلاهایی و که سر من میاره فراموش میکنه و خودش و میزنه به مظلومی) بعدش دیگه فقط خدا باید به داد من برسه؛ ولی اصل جریان اینه که ما با هم قبل از اینکه زن و شوهر باشیم، دوستیم، دوتا دوست که گاهی اوقات میشیم مثل آینه و هرچی اون یکی عیب و ایراد داره میاریم جلو چشمش، ولی انقدر باهم صمیمی هستیم که گوش شیطون کر هنوز نشده با هم اختلاف شدید پیدا کنیم، اگرم قهری چیزی بوده عمرش به 2 ساعت نکشیده، بالاخره یکیمون کوتاه میامیم، اینا رو که بقیه نمیدونند، فقط میبینند ما داریم بکش بکش میکنیم (پارازیت... البته ما جلو کسی جر و بحث نمیکنیم، بقیه کمی تا قسمتی زیاد گوشاشون تیزه و کنجکاو تشریف دارند و تا میببن 2 نفر دارند باهم یواشکی حرف میزنند و نگاهشونم عصبانیه ، فوری گوشاشون و تیزتر هم میکنن که نکنه یه حرف و نشنوند!!!) یه بار که با هم جر و بحث میکردیم، گذاشتم اولش آقا هرچی دلش میخواد بهم بگه، بعدش من شروع کردم...خوب که کشتمش و توبیخش کردم و خیالم راحت شد، از اتاق اومدم بیرون خوب من از کجا باید میدونستم بابام دقیقا پشت اتاقم نشسته؟! تا جاییکه یادم بود بابام اون لحظه اصلا خونه هم نبود چه برسه به پشت اتاقمچشمت روز بد نبینه تا یه هفته خفه ام کرد از  بس  نصایح پدرانه به خوردم داد که آخه تو نباید هرچی شوهرت میگه 4 تا هم بذاری روش و بهش تحویل بدی زن خوب اینجور جواب شوهرش و نمیدهزن خوب هرچی شوهرش میگه اون میگه چشم من: محمد: هرچی میگم بابا جان آخه شما که نبودید ببینید اون چی میگفت، آخه چرا طرفداری می کنید ازش میگه همون که گفتم تو نباید جواب بدی! اینم از چند روز پیش که رفته بودیم سرامیک و کاشی بگیریم، محمد جفت پاهاش و کرده بود تو یه کفش که الا و بلا این سرامیک قهوه ایه رو بگیریم، هر چی گفتم بابا پدرت خوب، مادرت خوب، سرامیک این رنگی اتاق و تاریک و کوچیک میکنه، میگفت نه، الا و بلا همین. آخرش کفرم و درآورد، با عصبانیت بهش گفتم تو که میخواستی حرف حرف خودت باشه برا چی من و آوردی با خودت؟ اصلا هر کار دلت میخواد بکن، من نظری ندارم بعد یه گوشه ایستادم، بعد که دید آقای حسنی هم که همراهمون بود میگه مینا راست میگه، این رنگی برا اتاق مناسب نیست، باید یه رنگ روشن انتخاب کنید، کوتاه اومد وقضیه تموم شد رفت پی کارش... این گذشت تا دیروز که آقای حسنی و دیدم، منو کشیده کنار و میگه، اینقدر به این شوهر بیچارت زور نگو  من: چه زوری گفتم آقای حسنی؟ گفت: همون دیگه، چرا اونروز نذاشتی اون سرامیکه رو بگیره؟ میگم: بابا اونروز که شما خودتونم با من موافق بودید، اون رنگ خیلی تیره بود، خوب من قلبم میگیر ه از اونهمه تیرگی میگه: باشه، بازم تو نباید رو حرفش حرف میزدی! دلم میخواست با هرچی که دم دستمه بکوفم تو سرش! آخه کی گفته هرچی مرد میگه زن باید بگه چشم؟!  من هزار سال سیاه زیر بار این حرف زور نمیرم که نمیرم که نمیرم! چه خودشون هوای هم و  هم دارند و نمیذارن کوچکترین حقی ازشون زائل بشه اونوقت خودشون تا جاییکه تیغشون ببره به خانوماشون زور میگند...زور گوها!!!! جرات دارید بیایید از محمد طرفداری کنید  اون خودش میدونه چقدر منو اذیت میکنه که اغلب مواقع خودش کوتاه میاد... دیگه احتیاج به وکیل مدافع نداره!!!! دهههههههه! دیگه نبینما!  اینجا فقط باید از من طرفداری بشه و بس! اصلا خوب کاری میکنم... گردنم کلفته زور میگم به شوهرم! کم الکی که به من نمیگند مینا خانم اینا!

نظرات 5 + ارسال نظر
محسن پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:11 ب.ظ http://rozidigar.blogfa.com

از قدیم گفتن زن و شوهر دعوا کنن ابلهان باور کنن

محمد شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:15 ب.ظ

سلام مینا جان
خب من که اینجور شما گفتید جرات طرفداری از شوی گرام رو ندارم ! اما رنگ تیره خیلی زور گرد و غبار زیر میز و مبل رو نشون میده . از طرفی به تاریک شدن خونه هم ربطی نداره . خونه خود من هم سرامیکش قهوه ای هست ( مدل چرمی ) خونه روتاریک نکرده . یه چیز دیگه ٬ سرامیک سفید هم یه مشکلی داره و اون اینکه اگه یه دونه مو هم رو زمین بیافتده زودی معلوم میشه . پس خودتون رو واسه یه تمیزکاری روزانه آماده کنید !

لطفا به خودتون نگیرید ها ! من هم با شما موافقم . ای مردای نا مروت ...( چشمک ) اینجوری شاید بتونم خودمو واسه شما عزیز کنم ...! ( چشمک )
ولی خدایی مردا خیلی مظلوم واقع شدن . میگی نه ؟ همینکه جلوی شما مرتبا کوتاه میان ٬ خودش یه نوع ذلالت محضه !!!!

صدبار عرض کردم ایشون رو معرفی کنید تا یه کلاس فوق العاده براش بذارم تا بتونه محترمانه و بدور از جار و جنجال حق پایمال شده خودش رو از شما بگیره .......!!!!!!!( شوخی )


مواظب خودتون باشید .
قربانت / محمد

ستاره یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:28 ب.ظ

سلام مینا جونم اینا!!! خوشم اومد ازت همینطوری خوبه بالاخره یکی باید این مردای مظلوم کشو !!!بشونه سر جاشون من که تجربه شوهر داری ندارم ولی درمورد BFجانم این کارارو میکنم ...انقذه حال میده که نگو!!!!!!!!!!!!!

به نظر من هیچی تو دنیا بهتر از این نیست که آدم به مردا زور بگه!!صفایییییییییییییییییی داره!!!

آیدا یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:57 ق.ظ http://ayda16.blogsky.com

سلام عزیزم .. خوشگل مینویسی ... ولی جدا کی گفته هرچی آقایو بگن خانوما باید بگوشن؟؟؟

بارون دوشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:39 ق.ظ

تو دیگه چرا یهو قاطی کردی؟ هی بهت میگم فعلا کوتاه بیا. این یکی هم از دستت بره دیگه بیچاره میشی ها. هی بهت میگم شوهر تو این دوره زمونه عین ماموت نایابه تو گوش نکن. خانوم جان. دندون رو جیگر بذار تا این عروسی رد بشه بره. بعد کل پله های ساختمون رو بکوب تو سرش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد