راز خلقت

می دونی یه وقتایی که با خودم تنها میشم، به خیلی چیزا فکر میکنم، گاهی به خودم و زندگیم، گاهی به آینده کشورم، گاهی به فرزندان آینده مون، گاهی به زیبایی خورشید، گاهی به ذات لایتناهی حق و بالاخره گاهی هم به راز خلقت؛ که اگه راستش و بخواهی این راز خلقت بدجور رو مخ بنده راه میرود آنگاه که من نفهمم هدف از خلقت یه موجود، چه بوده! مثلا من هنوز که هنوزه نتونستم از راز خلقت مگس سر در بیارم! آیا مگس خلق شده تا بلای جان من شود آن زمان که نان تازه را پخش میکنم روی میز تا خنک شود آنوقت این فسقلی هی رژه برود روی نان بنده و هی جیغ من را دربیاورد و یا خلق شده تا خوراک و غذای مارمولک و قورباغه شود؟ اگه اینطوره اصلا خود قورباغه و مارمولک برای چی خلق شدند؟ مارمولک برا این خلق شده تا با دیدنش خانم باردار همسایه ما از ترس فرزند در شکمش را بیندازد؟ یا مثلا آن یکی خانم همسایه با دیدنش درجا سکته نماید؟ هاین؟ نه آخه من میخوام بدونم هدف از خلقت مارمولک چه بوده که مگس را باید خلق می کردی بخاطرش؛ هاین؟! حالا مگس که خوبه، بدبخت بینوا فقط یه وزوز اعصاب خرد کن می نماید و نهایتا کثیفی را جابجا میکند، این پشه ی فسقلی جیزگولک که از مگس بدتر است؛ لامصب لامروت خون آدم را میخورد تازه وقتی یک لیتر خون آدم را کوفت زهرمار کرد، آنوقتست که جایش میسوزد و درد میگیرد و آدم متوجه ی نیش پشه ذلیل مرده میشود! راز خلقت این پشه چه بوده آخدا؟ خلقش کردی که باهاش یه نمرود بدبخت را بکشی؟ یا بکنیش عامل مرگ خیلیای دیگه یا بکنیش ناقل ویروس اچ آی وی آیا؟ هاین؟ اصلا این جانوران و حشرات موذی مارموز را ولش کن؛ خیلی زود تند و سریع بگو هدفت از خلق پیکان بطور غیرمستقیم چه بوده؟ نه خدایی چه بوده؟ که از این طریق کفر کائنات من را در بیاوری؟ که رانندگانش بزنند حال ماشین های مدل بالا را بگیرند؟ که عامل ایجاد تصادف بشوند؟ که سر پیچ یادگار هی بپیچند جلوی ماشینی که من درش ساکنم و اعصاب مصاب راننده ماشین را خط خطی نمایند؟ که مدام آلودگی صوتی و تنفسی ایجاد کنند؟ حالا اصلا این پیکان را هم ولش کن؛جان من، حضرت عباسی بگو هدفت از خلقت این محمود چه بوده؟ ببین اینجا که دگر هیچ کی نیست بیا دم گوش خودم بگو این موجود دوپای چند سر با هزارمتر زبان را برای چی آفریدی؟ هاین؟ که بزند همه چی را به فنا بدهد؟ یا که میمون در مقابلش حس کند سوفبا لورنست و حسابی اعتماد به نفسش برود بالا؟ حالا او را هم ولش کن، آخدا این امیرعلی هست خان داداش جناب افشین خانِ خواننده که در کلیپهای برادرش شرکت می نماید و آن حرکات چندش آور را از خودش در می آورد، او را برای چه آفریدی؟ که حرص و لج و چندش من را توأمان با هم در بیاوری؟ که یک عده خزوخیل خوششان بیاید از این حرکات؟ نه، جان من بگو آخر هدفت چه بوده از خلق این موجودات...هاین؟ اصلا هیچی بابا ولش کن، بازم من به راز خلقت فکر کردم و به هیچ نتیجه درست و درمونی نرسیدم! تو هم که فقط بلدی سکوت کنی و یک لبخند ژوکوند تحویلم دهی و باز لج من را دربیاوری؛ اصلا من نمیدانم چه هیزم تری به تو فروخته ام که هی میخواهی لج مرا دربیاوری؟! یا صبر کن ببینم.... نکند همه ی این کارها را کرده ای که فقط لج مرا دربیاوری؟ هاین؟ بله... همینست... اینهمه به خودت زحمت دادی که فقط لج مرا دربیاوری... آخه یه ذره از قد و قواره خودت خجالت بکش... من اصلا قابل این حرفها هستم که سربسرم بگذاری؟ نه خدایی هستم؟ هاین؟! من هیچ کاری با مخلوقاتی که نام بردمشان ندارم الا یکیشون... همونی که خودت میدونی... جان من همین یه دونه رو که ازش فقط یه دونه ساختی و به تیراژ بالا ازش چاپ نکردی، بترکون و منهدمش کن...خوب؟ باشد؟ فقط همو را و من دیگر با تو کاری ندارم که ندارم که ندارم!

بدم/خوشم میاد!

از اینکه لقمه رو تا نیم قدمی لبم نزدیک کنم و بعد یهو تلپی از دستم بیفته رو زمین بدم میاد! 

از اینکه برای گرفتن مرخصی استحقاقیم مجبورم کلی استرس داشته باشم که بالاخره مرخصی رو میگیرم یا نه، بدم میاد! 

از اینکه وسط کارم  یا درست زمانی که حواسم و متمرکز کردم تا مطلبی را بنویسم یا به یاد بیارم، خرمگس لعنتی معرکه میپره وسط و حواسم و پرت میکنه، بدم میاد! 

از اینکه برسم خونه و از خستگی در حال متلاشی شدن باشم و درنتیجه بخوام یه نموره استراحت کنم ولی هی تلفن زنگ بزنه یا مهمون بیاد خونم و نهایتا دچار سردرد بشم، بدم میاد! 

از اینکه این بوزینه رو چپ و راست تو تلویزیون ببینم که در حال دروغ بافیه و تازه چقدرم از خودش متشکره، بدم میاد! 

از اینکه برم سراغ کتابای نخونده ام ولی هیچ کدومشون جذبم نکنن، بدم میاد! 

از اینکه هی برم رو ترازو و ببینم وزنم هی گرم گرم کم میشه، بدم میاد! 

از اینکه تا حالا پولش نبود ولی حالا که هست خودم وقت نمیکنم برم یک بوت و کیف حسابی بخرم، بدم میاد! 

از اینکه محمد هی سر دفاع از علی دایی با دیگرون بحث میکنه، بدم میاد! اصلا از خود علی دایی هم بدم میاد! 

از اینکه بعضیا بعضی توقعات زیادی ازم دارن، بدم میاد! 

از اینکه این چند وقته انقدر سرم شلوغ شده که وقت نمیکنم به خودم برسم، بدم میاد! 

از اینکه مدام از کلمه (هی) استفاده میکنم، بدم میاد! 

از اینکه هی از همه چی بدم میاد، بدم میاد!  

عوضش: 

از خوردن سیب زمینی تنوری با نون سنگک و کره، خوشم میاد!  

از این سوتیایی که خانم همکارم میده، خوشم میاد! (پارازیت... زنگ زده آژانس که برای جهان کودک ماشین بگیره، میگه یه ماشین میخوام برای دنیای کودک!)

از فیلم درباره ی الی که تا همین پریشب ندیده بودمش، وحشتناک خوشم میاد!  

حالا از آخر فیلم خوشم نیومد، خوب نیومده باشه، عوضش از بازیهای عالی بازیگراش؛ خیلی خوشم میاد! 

از لرزیدن تو این هوای سرد و خزیدن زیر پتوی گرم، خوشم میاد! 

از خوندن کتاب همخونه، تلافی، یاغی عشق و رویای روی تپه برای بار هزارم، خوشم میاد!  

از خوردن ماست میوه ای هلو؛ خوشم میاد! 

از پیاده روی تو این پارکه و راه رفتن روی جدولهاش، خوشم میاد! 

از دیدن قیافه عصبانی و مثل لبوی محمد وقتی من و با این قد و قواره رو جدول میبینه؛ خوشم میاد! 

از بوی شامپوی جدیدم، خوشم میاد! 

از تمام جوکهایی که برای مستر بوزینه میسازند، خوشم میاد! 

از جناب اوباما خیلی خوشم میاد! 

از خوندن مطالب قدیمی وبلاگم، خوشم میاد!  

از راه جدید مچ گیری ای که تازه یاد گرفتم، اساسی خوشم میاد!