...

هفته پیش تو اداره برای کارشناسا سه ساعت و برای مدیرا ۲۰ ساعت کلاس ایزو گذاشتند....بعدش اعلام کردند ۴ شنبه که امروز باشه قراره امتحان بگیرند ... منکه قربونش برم وقت سر خاروندنم ندارم چه برسه به درس خوندن و اوصلا من اصلا درس نمیخونم کی حالش و داره و کلا برا من افت داره بشینم درس بخونم و اینهمه صغرا کبرا به این منظور که من امروز بیلمز بیلمز اومدم اداره.... بچه های دیگه ای کم و بیش خونده بودند یه چیزایی ... نشستم با خودم فکر کردم اگه برم پایین و هیچی ننویسم خوب خیلی بد میشه ... اگه نرم هم که گواهی نامه بی گواهی نامه ... آخر به این نتیجه رسیدم که بی گواهی نامه بهتر از برگه سفیده... بنابراین جفت پاها رو در یک کفش کردم و به بچه ها گفتم من نمیام هرچی سارا و ندا گفتند بیا گفتم : هیچی بلد نیستم و هیچی یادم نمونده و خلاصه نمیام... ولی فرزانه که گفت بیا دیگه روم نشد بگم  نه... راستش با فرزانه یه جورایی خیلی رودرواسی دارم (پارازیت... نگوییم رودرواسی بگوییم رودربایستی ... اوه مامانم اینا و از این حرفا!) خلاصه رودرواسی نذاشتن نرم... رفتم چقدر خوب شد که رفتم... اولا که همه مثل من بودن هیچی نخونده بودن... بعدش نصف بیشتر سوالا تستی بود ... ۲ تا از سوالها هم دست برقضا چون تو جزوم نوشته بودمشون یادم بود... ولی اون سوال تستیا خدایی خیلی سخت بود... خلاصه هرچی بلد بودم زدم و نوشتم... بچه های دیگه خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی تقلب کردند و باهم حرف زدند منتها ازاونجاییکه کلا من آدم متقلبی نیستم و تقلب تو کارم نیست و اصلا تقلب بلد نیستم (پارازیت..... خیلی بدی دارم راستش و میگم به خدا ... من فقط یه بار تقلب کردم اونم نزدیک بود لو برم مردم و زنده شدم  تا تقلبم تموم شد...) نه از رو دست کسی نگاه کردم و تو بگی کوچکترین صدای پیس پیسی مبنی بر جلب توجه نفر جلویی یا اینوری یا اون وری از من بلند شد ... نشد.... ۲ تا سوال و هم هرچی به ذهنم فشار آوردم و تکون تکونش دادم بلکه چیزی بهش برسه .... نرسید ... درنتیجه خالی گذاشتم جای جواب و ... بعد در کمال شهامت اولین نفری بودم که ورقه ام و دادم همیشه همینجورم ... اولین نفریم که بلند میشم ... هرچی بلدم مینویسم و اونایی و هم که بلد نیستم نمینویسم ... نه چرت و پرت پر میکنم جای جوابو و نه منتظر امتداد غیبی میشم (پارازیت... به گفته خیلیا بدترین کار  ممکن و میکنم چون اگه بیشتر بشینم هم ممکنه جواب سوال یادم بیاد هم خدارو چه دیدی شاید یه امداد غیبی رسید ... ولی بازم تاکید میکنم من حوصله نشستن بیش از حد سر جلسه امتحان و ندارم!) خلاصه ورقه ام و دادم به استاد... استاد یه نگاه انداخت به ورقه ام و گفت: سوال ۱ و غلط زدی من: استاد: دوباره بخون با دقتم بخون و روی گزینه ج هم بیشتر فکر کن! من :م...ا..... بعد چون هرچی فکر کردم دیدم جواب گزینه ج خیلی درسته ... همون و انتخاب کردم! بعد دوباره ورقه ام و گرفتم سمت استاد... استاد:جواب سوال ۹ هم این میشه ..... (پارازیت... تعریفش و کلمه به کلمه گفت و منم در کمال ناباوری و درحالیکه شاخام داشت از مقنعه ام می زد بیرون... جواب و نوشتم و الان یک کلمه اش هم یادم نیست چی نوشتم) بازم من: خلاصه دوباره ورقه ام و دادم ... باز یه نگاه کرد و اینبار رو به جمع : همگی گوش کنید ... چون دیدم اکثرا این سوال ۵ و توش مشکل دارید یه توضیحی میدم درموردش .... وتوضیحی که داد عین توضیح اولش بود یعنی جواب و کامل غیر مستقیم برامون گفت... عجب گیری کردیما... بابا بذار ورقه ام و بدم ! همگی شاهد باشید ها ... این استادا خودشون جنبه ندارند حالا که یه موجود نادری مثل من پیدا شده که تقلب نمیکنه خود استاده هی تقلب میرسونه بهش! ........ دیگه بقیه نداره... امتحان به همین نحو برگزار شد و در این میاد ۳ سوال دیگر من هم تصحیح گردیدند و من الله توفیق و این حرفا!

 

سلام

وای که چقدر این چند روز کار داشتم.... از ۴ شنبه بعداز ظهر بدوبدو داشتم تا ساعت ۱۲ نیمه شب دیشب یا امروز صبح یا whatever.... رفتیم برا خونه کولر خریدیم... کابینت ساز اومد خونه رو دید ... رفتیم برای آشپزخونه کاشی دیدیم... آها یادم رفت نقاش امشب میاد خونه رو ببینه ... بعدش سرویس دستشویی انتخاب کردیم... دیگه جونم براتون بگه عین خود خود کوزت در کارای خونه به مامانم کمک کردم... خونه رو تمیز کردم... یه صندوق آلبالو رو جهت پختن مربا هسته گیری کردم ... البته نصف بیشترشو ... بقیه شو دوباره نصف کردم ... نصفش و گذاشتم که همینجوری بخوریم... نصف دیگه شو ترشک کردم... نمک بهش زدم و گذاشتم رو گاز و خوب که آبش و گرفت شد ترشک... انقدرم خوشمزه شده که نگو... هنوز یه عالمه کار دارم که باید یکی یکی انجام بشوند... ولی بازم گه گداری یه ترسی میاد سراغم که نمیدونم چیه... نمیدونم برای چی... فقط میدونم ترسه...دلشوره ست... مطمئنم بخاطر شرایطمه... درست میشه ... همه تو این شرایط اینجوری میشوند یا فقط منم که اینجوریم؟

تو این هاگیر واگیر آقا محمد میخواد ماشین و عوض کنه اونم چی؟ سمند ال ایکسم میخواد بچم ... تازه گاز سوز هم باید باشه... حالا با کدوم پول منکه نمیدونم!!!

این هفته مدیرمون نیست...یعنی اینکه یک هفته هتل تشریف می برم به جای اداره... ولی انقد کار عقب مونده دارم که هتله کوفتم میشه...

یک سایت خوب دکوراسیون کسی سراغ داره ؟....از تب بنزین چه خبر؟!....هوا چقدر گرم شده.....همچنان دلم میخواد یک کتاب رومانتیخ بخونم ولی تا اطلاع ثانوی وقتش و ندارم...راستی قالب وب بلاگم چطوره؟ اون گل منگولیه خیلی به نظرم جواتی میاد.... قالب اول اولیم بهتر نبود؟ نظر بدید بلکه یه بلایی سر قالب اینجا بیارم....

فعلا همین ... تا بعد...

من چه سرسبزم و زیبا امروز
من پر از باغم و دریا امروز
با تو عاشق ، بی تو عاشق
من پر از خورشیدم امروز
چه بیایی ، چه نیایی من به تو رسیدم امروز
بی من ای عشق ، دور از اینجا هر کجا هستی و باشی
من صدای تو رو از دور... با غزل بوسیدم امروز
بگو پاییز نزنه دست به اقاقی دل من
بگو بارون ، حتی بارون ...پا نذاره به زلال ساحل

تا حالا دقت کردی که این کمک فنر ماشین چه چیز خوبی می باشد و اگر او نباشد چه بلاها که سر دل و جگر آدم نمی آید؟ هیچ تا حالا شده پیش خودت فکر کنی که اگر این جناب کمک فنر نباشد، هنگام بالا و پایین رفتن از دست اندازهای اتوبان همت و زمانی که اون راننده مو سیخ سیخیه با همان پراید قدیمی زپرتی اش از روی آن دست اندازها پرواز می کند، قیافه ات درحالیکه چشمانت کمی تا قسمتی چپول شده اند و در معده ات احساس جابه جایی میکنه و سر مبارکت تالاقی با سقف ماشین ارتباط مستقیم و تنگاتنگ برقرار میکند، چه دیدنی می شود؟ تازه خبر نداری... قیافه ات زمانی که اون پیرمرد فسیله با همان پیکان مدل شاه وزوزکش می آید به دنبالت و نیش بدترکیب مرده شور برده اش تا زیر بناگوش سر تخته شسته اش باز می شود، بسی بسیار زیاد دیدنی تر می شودتازه باز خدا پدر و مادر اون مو سیخ سیخیه را بیامرزد که لااقل مدل ماشینش متعلق به ده سال پیش است... این پیر مرده که ماشینش مدام از دست موزه چی ها در می رود... هی میخواهند ببرندش به موزه ولی این صاحب جز جگر گرفته اش هی نمی گذارد... الهی که خداوند عالم از سر تقصیراتش نگذرد!!! (پارازیت... منکه در هیچ صورتی نمی گذشتم اگر خدا می بودم! می گویم نمی گذشتم اصرار نکنید ! ده می گویم نه! اصلا سر طرفدارانش هم همان بلا را نازل می کردم تا عبرتی باشد برای هر آنکه این مینای ناز حیفونکی طلفکی مرا اذیت کند!) اصلا هیچ شده پیش خودت فکر کنی که ای خدا ! مگر قانون خداوندیت عوض می شود اگر این پیر مرده نیاید دنبال من ! وقتی میبینمش ها دلم میخواهد با همین کیفم تا می توانم بکوفم بر فرق سرش ! آخر منکه میدانم این مردک پر رو هی خودش را مثل نخود می اندازد جلو که او بیاید دنبال من ... ای لعنت به این راه چپندرقیچی اداره-منزل ما که اگر این راه بسان راه آدمیزاد بود خودم مثل بچه آدم پیاده می آمدم خانه نه اینکه مجبور شوم چپ و راست با آژانس بروم و این اسکن سبز و آبی بی زبان را بدهم به این زیرخاکیه با اون ماشین زمان هیتلری اش نمیدانم درک میکنی یا نه من الان خیـــــــــــــلی عصبانیم!می گویم خیلی عصبانیم(پارازیت... احمق عصبانی! نه ناراحت ... قیافه ات را عصبانی کن!)آها درست شد... خیلی عصبانیعصبانی ترآفرین این شد ... من الان این شکلیم!

حالا بذار یه جیزگول هم به زبون خودم حرف بزنم .... ای داد.... ای هـــــــــــوار.... ای بیداد.... اصلا جیــــــــــــــغ! بابا من نخوام این پیر مرده بیاد دنبال باید کی و ببینم آخه؟ من یک اخلاق خیلی بد و مزخرف دارم و اون اینکه اگه یک شبانه روز هم گوشه خیابون مجبور بشوم بایسم... میایستم ولی سوار ماشین (مخصوصا پیکان) قراضه نمیشم! حالا فکرش و بکن هر روز زنگ میزنم به این آژانس دم اداره که موقع برگشت ماشین بفرسته برام ... این نامردا هم هر روز این پیرمرده که زور بزنه زور بزنه ۴۰ تا بیشتر نمی ره با اون ماشین قراضه اش میفرستند دنبالمتا حالا چند بار گفتم عجله دارم و یه ماشینی که تند بره بفرستید برام ... اونا هم فقط همون چند بار به حرفم رفتند...از یه طرفم دلم نمیاد بگم این پیرمرده رو نفرستید دنبالم نمیخوام نون اون بیچاره رو آجر کنم ولی از یه طرفم حوصله ندارم مسیر ۱۰ دقیقه ای و نیم ساعت تا ۴۵ دقیقه تو راه باشم خوب به جز این آژانسه هم نزدیک ترین آژانس تا اداره ما ۱۵ دقیقه طول میکشه تا بیاد... به نظرت چی کار کنم آیا؟ ای خدانفرست این پیرمرده رو دنبالم دیگه... چقدر اذیت میکنی منو  آخه

 

...

سلامی چو بوی خوش آشنایی         بدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان                بدان شمع خلوتگه پارسایی

دقت کردی چقدر فکر کردن وقت و انرژی از آدم می‌گیره؟ بعد بازم دقت دقت کردی که نتیجه فکر کردن بعد از ساعتها، چه تأثری بر روح و روان و جانت داره؟ فکر... فکر... فکر... مثبتاش دست آدم و می‌گیره و به عرش اعلا می‌بره، منفیاش از پای آدم می‌کشه و به قهقرا می‌بره، فکر خنثی هم نداریم ! نوچ نداریم! فکر یا اینطرفیه یا اون طرفی؛ امکان نداره ساعتها واسه خودت بشینی و فکر کنی و در عین حال به هیچ چی هم فکر نکنی! ذهن آدم بالاخره بین مثبت و منفی یکی و انتخاب می‌کنده و شروع می‌کنه به بسط و گسترش دادنش... این همون کاریه که من دیشب انجام دادم. فکر کردم و فکر کردم و فکر کردم ...  آخرش به این نتیجه رسیدم که هر کس که اذیتم می‌کنه بره به جهنم!!! من کار خودم و می‌کنم. ولی یه چیز بگم باور می‌کنی؟ روحم درد می‌کنه؛ به خدا راست میگم. حس می‌کنم یه نقطه‌ای نمی‌دونم تو وجودمه، تو قلبمه، تو مغزمه که زخمی شده و هی ذق ذق میکنه ! راستی یه چیزی... به یه نتیجه دیگه هم رسیدم==> دیدی گفتم تله‌پاتیم قویه... دیدی گفتم سیگنالای اون دختره داره اذیتم میکنه، بیخود نمی‌گفتم. دیروز یه سر رفتم به وب بلاگش==> دوباره دچار مشکل شده؛ اونم یه مشکل بزرگ! نوشته بود فقط خدا می‌تونه کمکش کنه... نمیدونم این اتصالات روحی روانی که بین آدماست چیه، ولی دلیل این به‌هم ریختگی یکباره‌ام و فهمیدم! و جالبش می‌دونی چیه؟ اینه که من احمق یدفعه قلبم هری ریخت! بازم دلم براش سوخت... فقط امیدوارم برای مادرش اتفاقی نیفتاده باشه... من مادرش و خیلی دوست دارم، انقدر دوست دارم که وقتی خوندم حرفاش و نزدیک بود برم براش کامنت بذارم و ازش بپرسم چی شده (پارازیت... آدم بشو نیستم نه؟!) مادرش تقریبا هم سال مادربزرگ منه و این دختر........... (پارازیت... می‌خوام  بدوبیراه بگم بهش ولی نمیدونم چی بگم که حقش باشه) تقریبا هیچ کس و نداره... نه که بی کس و کار باشه، نه؛ ماشالا یه فامیل داره اینهوا-------------- ولی کسی و نداره! دیگه برا خودش عمرا دعا کنم ولی امیدوارم مادرش چیزیش نشده باشه... البته یه احتمال دیگه هم داره ... ممکنه با شوهرش دوباره مشکل پیدا کرده  (پارازیت.... خاک تو اون سر احمق بی‌شعور خرت کنن!!!! اینهمه اذیتت کرده بازم نگرانشی؟ برو بمیر ... دیوونه! پارازیت... خودم با خودم بودم!) اصلا به من چه... بگذریم...


ببینم شماها برای مادراتون چی خریدید؟ منکه دیگه عقلم به جایی قد نمی‌ده... شما بگید بلکه منم تقلب کنم... تا حالا براش یه عالمه عطر و لوازم آرایشه و طلا و یه دونه گوشی موبایل و بازم عطر گرفتم.. نگاه کردن نداره، خوب مامانم عاشق عطر کلوئه نارسیسه منم پارسال یه 200 میلش و گرفتم براش و هنوز اندازه 10 میل هم ازش استفاده نکرده! عوضش فرت و فرت عطرای من بدبخت و مصرف می‌کنه و مال خودش و احتکار، هرچی هم بهش می‌گم خدا محتکرا رو دوست نداره ولی به خرجش نمی‌ره که نمی‌ره! کیف و کفشم چندبار براش گرفتم ولی استفاده نکرد ازشون چون سلیقه‌هامون 180 درجه با هم فرق داره... لباس و لوازم تزئینی و این چیزا رو هم دوست نداره، آها یادم افتاد پیارسالم براش ادونه MP3 Player خریدیم ولی به‌جای مامان، بابام ارش استفاده میکنه! ساعت هم خودش تازه خریده، کتاب و هم حتما باید خودش باشه و انتخاب کنه... دیگه چی میشه براش خرید ؟ نمیخوام یه چیز تکراری بگیرم براش. پلیز، لطفا، خواهشنا به من عاجز کمک کنید... هم‌اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم!


یه سوال تکراری، کلیشه‌ای، کسل‌کننده و مزخرف دارم==> احمدی ن... کی تموم میشه؟ منظورم دوران حکومت یا ریاستشه! بله، سگ زرد برادر شغاله، خودم بلتم! ولی من با خود خودش مشکل دارم. وجهه ی منفی که اون برامون درست کرده تو دنیا حتی فیلم 300 هم نتونسته درست کنه... گاهی فکر می‌کنم این آرمیکایی‌های بدبخت تقصیری ندارند که خشایارشاه مادرمرده رو شبیه فرانکشتاین کشیدند در حالیکه بیچاره خودش خیلی زیبا بوده! اینا از شکل و شمایل سران معاصرمون الهام گرفتند که همشون از دم شبیه گوریل و میمون هستند! برا اونایی که به نظافت و آراستگی و خوش لباسی اهمیت میدند، آدمایی با کیلو کیلو ریش و ظاهر ژولی پولی و یک کت سفید زپرتی که کُتی است برای تمام فصول، نشانه بی تمدنی است و تمدن ما رو برابر با تمدن قبایل آدمخوار آفریقایی می‌دونند... حق دارند بیچاره ها! چقدر دیگه مونده تا تموم بشه؟ هاین؟

پ.ن. خوب من چی کار کنم این آقای ایکس که همکارمونه هم تیپ احمدیه و ازاون بدتر هر کار دلش میخواد میکنه و تا بگی کاراش و چپندر قیچی و اشتباه انجام میده و داد همه رو درآورده ... من که هر وقت اون بهم کار ارجاع میده احساس چندش بهم دست میده... اییی بعدش همش دعواش میکنم... اصلا کلا آقایون ازم حساب میبرند چون شوخلوخ باهاشون ندارم اگه کار چپ و چوله و شلخته بهم بدن، بی رودرواسی دعواشون میکنم! تازه کارشون و بدتر از خودشون بهشون تحویل میدم(پارازیت... دهه! آی نفس کش!) بعدش الان اون یکی همکارمون اومده بود و از کارای اشتباهش (پارازیت... جوونا به کار اشتباه میگند سوتی) میگفتمنم یه سوتیش و گفتم... آخه برا من نامه زده بود و آخرش امضا کرده بود : کارشناس برنامه ریزی و مطالعات و برنامه ریزی! خوب تو بودی خنده ات نمی‌گرفت؟ کارشناس مطالعات منم... کارشناس برنامه ریزی هم اون یکی همکارمه، این جناب آقا هنوز پست سازمانی خودش و نمی‌دونه و برای همین یه پست متشکل از پست من و همکارم از خودش خلق کرده! انقدر خندیدیم به این کارش که اشکمون درومد... ولی بعدش هر 3 تا عذاب وجدان گرفتیم ... می ترسیم با اینهمه غیبتی که کردیم و مسخره بازیی که درآوردیم خدا دراسرع وقت سوسکمون کنه!فکر میکنی سوسک می‌شویم آیا؟


 

...

 ببخشید اگه ناراحتتون کردم آدمه دیگه بعضی وقتها پیش میاد که شرایط روحیش جابه جا میشه چون دلم میخواد فقط از شادی و خوبی بنویسم بهتر می دونم که یه مدتی نوشتن و بذارم کنار تا خوب بشم(پارازیت... البته خوب که هستم ولی بهتر بشم) عوضش یه مدت از شر اراجیف من راحت میشید (پارازیت... خدایی اراجیف میگم؟من؟ دخمل به این خوفی؟ اراجیف؟ دلتون میاد آخه؟الحق که مثل مامانمید) ولی بگم ها هم دلداری های شما و هم فیلم سینما ماوراء دیشب (فیلم راز) حالم و خیلی بهتر کرد برا همین زیاد به دلتون صابون نزنید که از شرم راحت شدید عمراْ جنبه داشته باشید گفتم یه مدت نه همیشه! دهه ! ولی تا برگردم ... امیدوارم حسابی خوش و خرم و تندرست باشید.

در پناه حق