...

به صورتی بسیار خفن، ناجور، نافرم، آبروبر و ضایع، در دبیلو سی اداره گیر کردم! قفل لامذهب لامروته بی پدر و مادر باز بودها ولی در، باز نمیشد که نمیشد که نمیشد! این سرویس بهداشتی هم که مخصوص ما 4 تا خانوم این طبقه ست هیچ جایی قرار نداره جز یه ذره اونورتر اتاق خانم مدیر! هرچی این دره رو باز و بسته کردم که باز بشه نمی‌شد، بعد خواستم یکی رو صدا کنم، دیدم بابا خیلی زشته آخه مگه اینجا سر جالیزه که داد بزنم بیان نجاتم بدن تازه گیریم سر جالیزم باشه آخه اینجا هم جاست که من توش گیر افتادم که بخوام داد بزنم؟ هاین؟ نتیجه این شد که انقدر این دره رو باز کردم و اونم انقدر تلق تولوق کرد که بالاخره خانوم مدیر به فریادم رسید و اومد از اونور در گفت شما مشکلی دارید؟ حالا بگذریم که لحن گفتارش یه چیزی بود تو مایه‌های بچه مگه مرض داری چرا اینجوری می‌کنی؟ هیچ وقت تو عمرم از شنیدن صدای رئیسم اینقذه خوچحال نشده بودم. زودی گفتم جسارته بله، قفل در ظاهرا خرابه خانوم مدیر هم که خانومی بسیار خجالتیست، هول شد و گفت حالا حالتون که خوبه؟ راستش و بخوای داشتم میمردم از خنده اون طرف در؛ خوب شد که خانوم مدیر قیافه ام و نمیدید وگرنه به توان 2 آبروم میرفت گفتم بله خوبم، ممنونهیچی خلاصه بعد از 10 دقیقه، عملیات نجات اینجانب تموم شد و بنده به سلامتی و میمنت نجات یافتیدم

بدم میاد!

من از facebook بدم مباد! من با facebook نمی تونم کار کنم! من از facebook بدم مباد! من با facebook نمی تونم کار کنم! خودت تنبلی! خودت سوادت نم کشیده! خودت راحت طلبی! خودت هلو برو تو گلو هستی! خودت تیر تپر هستی! خودتی! من هیچ کدوم اینا نیستم فقط من از facebook بدم مباد! من با facebook نمی تونم کار کنم! ازش بدم میاد بدم مباد بدم میاد!!!! !  !! ! !      !  ! !         !

چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟ خوب میکنم! دلم میخواد اینجوری کنم اصلا! هیچم دلم نمیخواد اولین پست سال ۸۸م پر از گل و بلبل و حرفای رومانتیک باشه! دوست ندارم! دلم نمیخواد! زوره؟ اصلا هاین؟ چی گفتی؟!