...

حوصله ندارم از اولش بگم، پس از آخرش میگم==> عین توپ جلو در مجتمع خوردم زمین گروپـــــــــــی بعدشم ضعف کردم... محمد همرام نبود... منم اومدم بالا انقدر گریه زاری کردم و کولی بازی درآوردم که طفلی یه عالمه عذاب وجدان گرفت که چرا همرام نیومده بود... حالا دیگه قول داده هرجا خواستم برم همرام بیاد این نتیجه اخلاقی زمین خوردن امروزم بود حالا بریم سر اولش... اولش اینجوری بود که مامانم زنگ زد گفت بیایید بریم خونه خاله مینا (پارازیت... همون خاله مینای صاحب نامم ) خاله زنگ زده که بیایید اونجا... به محمد گفتم بیا بریم گفت من کارای شرکت و باید انجام بدم و نمیام... هرچی بهش گفتم بیا گفت نوچ....هیچی خلاصه مامانم اومد دنبالم و رفتیم ... موقع برگشت همچین که پام و از ماشین گذاشتم بیرون عد جلو در نگهبانی، همون جریان گروپی اتفاق افتاد... با اجازتون شلوار پای چپم پاره شد از اون بدتر زانوی پای چپمه که شده جگر زلیخا... خیلی خونریزی داره... الان پانسمانش کردم و ۳ تا قرص خوردم تازه دردش افتاده ولی هنوز ذق ذق میکنه.... حالا خودمم نمیدونم چرا اینا رو دارم به شماها میگم... حالا دیگه گفتم دیگه... غرغر نکنید...اه...غر نزن دیگه....آخه آدم با یه مصدوم پا زخم اینجوری برخورد میکنه؟اصلا من قهرم آی پام

نشد که غذا بدیم... ولی اگه نذری که کردم ادا بشه از سال دیگه اگه بمیرم هم باید غذا بدم....دیگه گوشمم به حرف هیچ کی بدهکار نیست...

 هفته پیش از طرف محمد ۴۰ قسمت سریال بابالنگ دراز و اینترنتی خرید کردم و بهشون گفتم ۴ شنبه عصر بیارند تحویل بدن... البته از طرف محمد خرید کردم ولی محمد روحشم خبر نداشت از این جریان... تازه تلفن همراهش دادم به سایته...بعد یادم رفت به خودش بگم... یعنی یادم بودا ولی از اونجاییکه میدونستم میخواد غر بزنه که آخه تو که دیدی این سریال و دیگه برا چی میخواییش، بهش نگفتم پیش خودم گفتم ۴ شنبه عصر خودم خونه هستم و تحویل میگرم دیگه ولی نامردا بدقولی کردن بجای عصر، صبح آوردن و فیلم و دادن به نگهبانی از همونجا هم زنگ زدن به همراه محمد که ما فیلم و تحویل نگهبانتون دادیم...شب قیافه محمد آی دیدنی بود اه... خوب چی کار کنم... وقتی با ملاطفت قبول نمیکنه باید از راه خشانت آدم وارد عمل بشه دیگه چی؟ نوچ هیچم کار بدی نکردمخیلیم خوف کاری چردممن عمرا زیر بار حرف زور برم فقط از اونجاییکه بار کج هنوز به منزلش نرسیده، زبان فیلم ژاپنیه زیرنویسشم اصلا خوانا نیستاینجا نوبت دل محمده که خنک بشه که شد، حسابی هم شد

انقذه آهنگ شفای مهدی مقدم و دوست دارم که نگو:

الهی که شفا پیدا کنی تو....... واسه دردات دوا پیدا کنی تو.......
تو این دنیا که بی وفایی رسمه....... رفیق باوفا پیدا کنی تو.......
عمرا تموم دنیا رو بگردی....... مث من عاشقی پیدا کنی تو.......
نرو افسانه من ناتمومه....... بدون اگه بری کارم تمومه.......
بهت گفتم بیا دنیای من باش....... کنارت حتی مردن آرزومه.......
شنیدم تو دلت انگار می گفتی....... که عاشقی کجاست؟ وفا کدومه
؟؟؟؟

لای لای لای لالالالالای خیــــــــــــــــــلی خوشجله
فعلا همینا تا بعد...

هویجوری...

به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سر پوش سیاهی ها
دلم تنگ است
بیا بنگر چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سر پوشیده وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها
و این نیلوفر ابی و این تالاب مالامال
شب افتاده است و من تنها و تاریکم
و درایوان من دیریست
در خوابند
پرستوها و ماهی ها و ان نیلوفر ابی
بیا ای مهربان با من!
بیا ای یاد مهتابی!

اخوان ثالث (پارازیت... این شعر حال الان منو  داره میگه)

یه چند روزیه که حس می کنم روحم سنگین شده باور کن راست میگم، انقدر سنگین میشه که دلم میخواد یه جا بشینم و بزنم زیر گریهفچ کنم این برنامه های مزخرف تلویزیون هم در پیدایش این سنگینی روح بی تاثیر نباشه... تـــــــــــازه تلی و ول کن... از غصه دوری این جوون ناکام مادر مرده آیت ا... نمیدونم چی چی هم هست... حیفونکی...آدم جیگرش کباب میشه وقتی میشنوه که فقط ۸۵ سالش بوده که مرده....واقعا حیف از این گل پژمرده...این جوان ناکام...حیف از اون طرف میام به شماها سر بزنم بلکه دلم باز شه، می بینم از من تنبل تر شماهاییددریغ از حتی یه پست جدیدآخه این رسمشه؟ نه خدایی این رسمشه؟ آدم بره دیدن دوستش و اینجور تیرش به سنگ بخوره؟زود باشید آپ کنید! با همتونم دهه!!!زود باشید آپ کنید(پارازیت... داری خشنات و؟)

نگا تو رو خدا ببین اینا چی می گن:

* گاهی اوقات شک می‌کنم که زن و مرد واقعاً برای زندگی با هم آفریده شده باشند؛ شاید بهتر باشد در همسایگی هم زندگی کنند و فقط گاهی به هم سر بزنند.
کاترین هپبورن
* اگر مردی پیدا کنم که 15 میلیون دلار پول داشته باشد، نصفش را به نام من کند و ضمانت بدهد که در طول یک سال آینده خواهد مرد، دوباره ازدواج می‌کنم ! (پارازیت... اکه روتو برم... کم اشتها!)
بت دیویس
 * یک باستان شناس ایده‌آل‌ترین مردی است که می‌تواند نصیب یک زن شود: هر چه سن زن بالاتر برود، علاقه مرد به او بیشتر می‌شود !
آگاتا کریستی
* ازدواج توافقی است بین مردی که نمی‌تواند با پنجره باز بخوابد و زنی که نمی‌تواند با پنجره بسته بخوابد! (پارازیت... بالاخره هابیل قابیل و با بیل کشت یا قابیل هابیل و با بیل کشت؟)
جرج برناردشاو
* در خانه رئیس من هستم، فقط تصمیم‌گیری‌ها به عهده همسرم است.
وودی‌آلن
* خطرناک‌ترین غذای دنیا، کیک عروسی است! (پارازیت... خدا از ته دلت خبر بیاره!)
ضرب‌المثل آمریکایی
 * زنان با مردان به این امید ازدواج می‌کنند که بالاخره بتوانند آنها را تغییر دهند. مردان با زنان ازدواج می‌کنند، به این امید که هرگز تغییر نکنند، و واضح است که هر دو گروه سرخورده می‌شوند!
آلبرت انیشتین

واقعا کهمن نمیفهمم اگه هیچکی از ازدواج راضی نیست پس چرا اینهمه آدم ازدواج میکنند؟یا اونایی که ناراضیند چرا ازدواجشون و تموم نمیکنن که راحت بشند؟این دیگه چه جورشه؟ با دست پیش کشیدن و با پا پس زدن؟آدم نمی دونه چی بگه به این بشر دو پا که هنوز خودش تکلیفش و با خودش روشن نکرده و بعد عمری زندگی هنوز نمیدونه چی میخواد! مادامی که تنهاست دلش میخواد از تنهایی بیاد بیرون، وقتی از تنهایی اومد بیرون، دلش میخواد دوباره تنها باشه...واقعا تکلیف چیه؟هاین؟بهتر نیست آدم یه کم از غرغراش و کم کنه و سعی کنه یه نموره شاکر چیزایی باشه که خدا بهش داده؟ یا لااقل سر حرف خودش بایسته... خوب اگه ازدواج کردی خودت انتخاب کردی...اگرم نه که بازم اونم خودت انتخاب کردی، پس دیگه اینهمه هیاهو و غز غر سر چیه؟...نمیدونم چی بگم خواهر... فقط میتونم بگم امان از دست این جوونا... امان...جوون هم بود جوونای قدیم...

...

این تلفن خراب نیست... تو معرفت نداری
نامه ها بی جواب نیست... تو معرفت نداری
راه من و تو دور نیست... تو از ترانه دوری
کوچه ها بی عبور نیست....تویی که سوت و کوری
~~~~~~اوووووو....لالالا~~~~
تو بی صداترینی....من از ترانه لبریز
تو یک بهار زردی... من گل سرخ پاییز
حتی خبر نداری کجای این سکوتی
شاپرک رهایی یا شام عنکبوتی

این تلفن خراب نیست... تو معرفت نداری
نامه ها بی جواب نیست... تو معرفت نداری

خیلی آهنگ قشنگیه نه؟...نه؟ این آهنگه قشنگه ... تو سلیقه نداری (پارازیت... این یه تیکه رو با ریتم آهنگ بخون... اینی که دارم میگم نه اون تیکه قبیله رو میگم بابا... اصلا ولش کن بی خیال ) امروز و رفتم اداره ولی فردا رو بگو باز باید بمونم تو خونه ایش  ...

می خواستم امسال هم عاشورا عدس پلو بدم ولی هیچ کارم و نکردم شاید گذاشتم اربعین غذا دادم...شایدم ۲۸ صفر ...البته ۲۸ صفر بعیده رو به غیر ممکنه چون مامانم اون روز شله زرد می ده و در نتیجه هم ۱ قابلمه کم میارم و هم یک اجاق گاز... نمیدونم چی کار کنم... نذر نداشتنم که بگم باید نذرم و ادا کنم... همینجوری پارسال زد به سرم که عاشورا غذا بدم... ولی امسال راستش و هم بخوای یه خرده بگی نگی پولوس ملوس هم کم آوردیم...محمد آقا بالاخره تصمیمش و عملی کرد و ماشین و عوض کرد... در نتیجه هرچی بود و نبود و گذاشتیم رو پول ماشین و خلاصه اینی شد که فعلا این ماه اگه بخوام نیتم و عملی کنم باید قید ۴۰۰ - ۵۰۰ تومن و بزنم (پارازیت...پارسال شد ۳۰۰ تومن و از اونجاییکه همه چی دوبرابر شده امسال لابد سر به ۴۰۰- ۵۰۰ تومن میزنه) ...که نمی تونم... از اونطرف هم میخوام تولد مامانم که ۲۰ روز دیگه است براش یه چیز خوب بگیرم آخه بعد از عروسی براش هیچی نگرفتم و گفتم سر تولدش جبران میکنم برای تو هم همیشه وقتی درست زمانی که به پول نیاز داری از کفت میره؟ تازه تو این قاراشمیش رفتم از عابر بانک پول بردارم ۱۸۰ هزار تومنم و خورد... تو این بی وقتی باید برم بانک ملت مرکز که خیابون طالقانیه و پرینت حسابم و بگیرم و ببرم اون بانک سامان پول مردم خور که از روی کد نوشته شده رو پرینت حرفم و قبول کنه و پولم بدهحالا آیا بده آیا نده... خلاصه از خدا خواستم خودش یه جور کمکم کنه...  حالا تا ببینم چی میشه.... تو هم برام دعا کن خوب؟

این شعره هم نمیدونم از کیه ولی تو این کتابه که نمیگم اسمش چیه نوشته:

ای عاشقان عهد کهن

                  نفرینتان به جان من

                                       او را رها کنید

نفرین اگر به دامن او گیرد

                   ترسم خدا نکرده بمیرد

                                      از ما دو تن به یکی اکتفا کنید

                                                                           او را رها کنید ...

فعلا همینا تا بعد....

...

انقدر از دست بابام عصبانی و ناراحتم که حد نداره... یعنی راستش و بخوای بیشتر ازش دلگیرم تا عصبانی... ظاهرا چند شب بوده که بی خوابی میزنه به سرش و نصفه شبی بیدار میشه و تلویزیون و روشن میکنه... از اون طرف هم بهزاد بیدار میشه....  نمیدونم قبلا گفتم یا نه بهزاد عقب موندگی ذهنی  داره... خیلی چیزا رو می فهمه ولی خیلی چیزا رو نه... خیلی چیزا رو داره تازه یاد میگیره خیلی چیزا هم از بچگی تو ذهنش فسیل شده و دیگه قابل تغییر نیست ... یکی از اون چیزا اینکه وقتی همه خوابند کسی نباید بیدار بمونه چون بابا از خواب بیدار میشه وقتی هم که بابا از خواب بیدار بشه حضرت فیل باید از آسمون زمین که پادرمیونی کنه بابا با شخص خاطی کاری نداشته باشه...این جریان تو ذهن بهزاد ۲۲ ساله فسیل شده... حالا حتی اگه بابا خودش هم بخواد شب بیدار بمونه بهزاد نمیذاره... وقتی چراغا خاموشند همه باید بخوابند استثنا هم نداره... اینا رو داشته باش تا اینجا .... خلاصه بابا تلویزیون و روشن میکنه و بهزاد و از خواب می پرونه... اونم بلند میشه کنترل و از دست بابا میگیره تلویزیونم خاموش میکنه کنترل و هم میزاره زیر رختخوابش... حالا نصفی شبی از بابا داد و بیداد که بچه کنترل و بده از بهزاد جیغ و داد که نمیدم.... طفل معصوم حرفم که نمیتونه بزنه که دلیلش و بگه... شب اول بابا کوتاه میاد ولی شب دوم که تکرار میشه برا اینکه بهزاد و بترسونه کمربندش و میاره که مثلا بزنه بهزاد و که بلکه بترسه... منتها از اونجاییکه بهزاد تا حالا نخورده از این کتکا که ببینه چه دردی داره جیغ و دادش و بدتر میکنه و .... باقیش دیگه بماند... صبح ۵ شنبه مامان باهام تماس گرفت و جریان دو شب قبل و برام تعریف کرد... خیلی ناراحت شدم... بهش گفتم این دو روزتعطیلی بهزاد و بفرستید پیش من... اونم اومد بقچه بغل ... قربونش برم الهی طفلکی رفته بود حموم اصلاح کرده بود یه عامله عطر و ادکلن به خودش زده بود رفته بود پیش بهنام که به موهاش ژل بزنه و خلاصه کلی خوش تیپ مکوئین شده بود واسه خودش....(پارازیت... برادرم عقب مونده ذهنی هست ولی نه مثل هیچ عقب مونده ذهنی ای... اولا قیافش اصلا نشون نمیده ... دوما بعضی چیزا رو عجیب غریب میفهمه یه طوریه که نمیتونم بگم چه طوریه... آخه خودم میدونم تصور آدما از عقب مونده ذهنی یه بچه ی بی ریخته که آب از لب و لوچه اش آویزونه و با یه صدای ناهنجارحرف میزنه و هرچی هم بهش بگی فقط نگات میکنه.... ولی بهزاد اینجور نیست... اولا اگه فقط یه بار ببینتت اگه ۱۰سال هم از اون زمان بگذره بازم میشناسدت... حتی اگه بهش تلفن هم بکنی از پشت تلفن صدات و تشخیص میده و خلاصه شناساییت میکنه... این قضیه در مورد آدرسا هم صدق میکنه... اگه نصف شبی یه مسیر خیلی چپندر قیچی و بری و فرداش خودتم دیگه یادت نمونه که از کجا رفتی... بهزاد یادشه و درست میبردت به همونجا) خلاصه اینا رو گفتم که بدونی بهزاد دیوونه نیست فقط کند ذهنه.... هیچی بهزاد پیش ما بود تا دیشب که مامان اینا اومدن دنبالش... نمیرفت... هرچی مامان گفت... من گفتم ... محمد گفت... نمی رفت که نمی رفت که نمیرفت... آخرش با هزار بدبختی بردنش اونم خود بابا مجبور شد بره بغلش کنه و ماچش کنه و بهش بگه به دو دست بریده حضرت ابوالفضل من دیگه شبا تلویزیون نگاه نمیکنم...راضی شد که بره ... ولی مامانم الان تلفنی میگفت... بازم نشسته بود تو محوطه مجتمع و یه عالمه گریه کرده بود... از اون طرف هم میره نصفه شبی مادربزرگم و از خواب بیدار میکنه که پاشو بریم خونه تو  من اینجا نمیخوام بمونم.... ظاهرا بهش برخورده اساسی ... اون حرکت بابا جز اون چیزایی بوده که درکش کرده... بهش توهین کردن و اونم دیگه نمیخواد جاییکه بهش توهین میشه بمونه...اینو که شنیدما اینقدر گریه ام گرفته که نگو.... اگه اداره نبودم میشستم یه دل سیر گریه می کردم... بابام و نمی بخشم... نه میبخشمش نه درکش میکنم... آخه خودخواهی هم حدی داره... بخاطر خودخواهی خودش ... بگذریم.... اونوقت اگه ما به بهزاد یه تشر بزنیم پدرمون و درمیاره که این بچه شرایطش اینجوریه و باید درکش کنید... ولی پس خودش چرا اینجوری میکنه! خیلی ناراحتم...