جن بازیگوش خانه ی ما!

ساعت==> 12:40 نیمه شب 

مکان==> برای اینکه محمد بیدار نشود، داخل پذیرایی نشسته ام.

محمد==> در حال گپ و گفتگو با 7 پادشاهان است و از عالم و آدم بی خبر! 

من==> در حال خواندن کتاب «مثل هیچ کس» می باشم و داستان رسیدست به قسمتهای مهیجش، آنجا که پروانه قهرمان داستان .... نمی گویم دارد چه کار می کند فقط همینقدر می گویم که دارد کاری را انجام می دهد که اگر من بودم عمرا انجام می دادم برای همین قلبم در حال انتقال به کف دستم می باشد؛ درست در همین لحظه، یکباره صدای مهیب و وحشتناکی از داخل یخچال بلند می شود==> قارررررررر قوووووورررر گرومپ! قوووووررررر قااااارررر گرومپ! یا حضرت عباس این دیگر چه بودnailbiting؟ با شک و تردید چشم از کتاب بر می دارم و به یخچال می دوزم ولی بی فایده ست چون دیگر هیچ صدایی از آنجا بلند نمی شود. یک لحظه یاد وبلاگ جن زده می افتم که آنجا خواندم اگر غذایی را در یخچال می گذارید حتما یک بسم الله هم همراهش بگویید وگرنه جنهای خانه تان تمام و کمال غذای شما را می خورند و بعد برای شوخی و خنده همه را بالا می آورند ولی درست به همان شکل و شمایل غذایتان و بعدش فردای آن روز شما آن غذا را میل که نه همان کوفت می فرمایید! به خودم گفتم یعنی الان جناب آقا یا خانم جنِ غذا دزد داخل یخچال منست ولی از بس گنده ست آن تو جا نمی شود و این صداها ناشی از جای تنگ سرکار محترم جن عزیز می باشد؟ هاین؟ دوست ندارم اینگونه فکر کنم پس محکم سر را به طرفین تکان می دهم تا فکر مزاحم از مغزم خارج شود و بعد دوباره خود را سرگرم خواندن می کنم ولی بعد از چند دقیقه دوباره همان صداهای مهیب از یخچال بر می خیزدstraight face!

ادامه مطلب ...