ملوسک من ...

میدونی چیش جالبه؟ اینکه بعد از ۳۰ سال پدرت رو ببینی که دوباره شده قد یه فنقل و چنان اداهای ناز و بامزه‌ای درمیاره که دلت میخواد درسته قورتش بدی! اصلاْ باورم نمیشه فسقل بچه بتونه اینجور آدم رو سرتا پا برانداز کنه و بعدش چنان اخمی بهت بکنه که ناخودآگاه به خودت شک کنی و حسابی دست و پات رو گم کنی. با اینکه تازه ۴ روزه که وارد این کرده ی خاکی شده ولی انگار هنوز نتونسته به این محیط عادت کنه و از اینکه ۲ تا آدم خرس گنده از قد و قواره شون خجالت نکشیدند و این بچه ی معصوم رو از بهشت به این ناکجا آباد آوردند، حسابی شاکی شاکیه! تو این 4 روز نکرده قد یه مثقال لبخند بزنه بلکه دلمون باز بشه خنده اش دیگه پیشکشمون؛ عوضش انقدر اخم و تخم کرده که همه رو به شک انداخته که نکنه یه وقت کار اشتباهی انجام دادند و خودشون خبر ندارند آیا! حتی وقتی هم که خوابه با اخم میخوابه!   

 

محمد میگه این خصلت شما مانوی‌هاست که اینهمه خودتون از خودتون راضی هستید و از زمین و زمان طلبکار!  

همیشه فکر میکردم نتونم هیچ بچه ای رو دوست داشته باشم ولی این عزیز دل قلنبه رو آخه مگه میشه دوست نداشت؟ هاین؟ ولی به همه اولتیماتوم دادم عادتش بدن من و خاله صدا کنه نه عمه!