خدا

ای وصـــالــت آرزوی عـاشـقــــان       وی خیــالــت پیش روی عـاشقـان
 هـر کجـا کـردم نظـر بــالا و پســـت     جـلوه ای از روی زیبــای تو هســت
 
دلم بدجوری ترک خورده خدا... تو کجایی؟ دلم برای بودنت و حس کردنت تنگه حسابی... کجایی خدا؟ 

 خـرقـه پـوشـان محـو دیـدار تواند          باده نوشان مست دیدار تواند
هـــم بـود در هــر دلـی مــاوای تو        هــم بـود در هـر سـری سـودای تو
حـرفـی از اسـرار عشقــم یـــاد ده       هــم بســوزان هـم مـرا بـر بــاد ده  

بگو خدا... این روزا گوش خیلیا کر شده و چشماشون کور... بگو ... نیازه که بشنوند صدات رو و باور کنند وجودت رو باز... راستی خدا مگه نه اینکه هر کس غیر از راستی گفت دشمن مسلم توست؟ پس چرا داعیان دوستی با تو، خود از همه درغگو ترند؟ جریان چیه خدا؟ بگو ...

خواستن و نتوانستن!

میدونی راستش اگه بتونی و نکنی، مهم نیست؛ یعنی بازم قدر سلامتیت و یا چیزهایی که داری رو نمیدونی؛ باید بخوای و نتونی؛ اونوقته که میفهمی چقدر قبلا خوشبخت و شاد بودی و خودت خبر نداشتی... وقتی میری سر یخچال و یه لیوان آب یخ یخ یخ مشتی رو هولوپی قورت میدی، هیچ وقت فکر اینو نمیکنی که یه روزی ممکنه مجبور بشی به قدر یک چهارم استکان آب ولرم بخوری اونم نه همینجور هرتی و هولوپی، قلپ قلپ باید بخوری عزیزم و همینجور میشه که خوردن همون فیسقول آب، 5 دقیقه وقت نازنینت و میگیره! زمانی که غر میزنی که وقت کافی برای خوردن صبحانه  مفصل نداری، هیچ وقت فکرش رو نمی کنی که ممکنه روزی برسه که خوردن یک تکه نان تست خشک و خالی برات خوشمزه تر از یک کیلو نون خامه ای بشه! وقتی که یه روز انقدر سرت شلوغ میشه که فرصت ناهار خوردن رو پیدا نمیکنی، و وقتی میرسی خونه عین این ندیدبدیدای از قحطی در رفته میفتی به جون هرچی خوراکی تو خونه ست، یاد اون روزی رو نمیکنی که ممکنه مجبور بشی چند روز بجای خوردن غذا، سرم نوش جان کنی تازه باید هی هم بدنت و سوراخ سوراخ کنن تا بتونن اون رگای نازکت و پیدا کنن! هیچ وقت اینها رو درک نمیکنی تا یه روز دچارشون بشی و وقتی شدی، بعد از یه هفته مصیبت کشیدن و دربه دری و به شیوه ی اولیور توییست (جیره بندی) غذا خوردن، چقدر گاز زدن و خوردن یه پر سیب برات لذیذ و دلچسبه وقتی که میخوای و میتونی! چقدر احساس سلامتی میکنی وقتی دکی جان بهت میگه میتونی از  امشب غذا بخوری ولی یادت بشه وحشی بازی درنیاری موقع خوردن (پارازیت... این قسمت و به این صراحت نگفت، خیلی محترمانه تر گفت) و تازه این موقع ست که قدر نعمت سلامتیت رو میدونی و خداوند عالم را صدهزار بار شاکر میشی برای نعمتی که بهت داده... به همین دلیله که میگم باید بخوای و نتونی تا بفهمی که چی میگم بالام!

خواب

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دریا

 ایران نیستم. در متلی کنار دریا ساکنم. پیش روم تصویریست از دریایی به رنگ آبی لاجروردی با ساحلی پوشیده از شنهایی کرم رنگ... به قدری این دریا زیبا و قشنگه که آدم دلش می‌خواد مدتها بهش خیره بشه و یه لحظه چشم ازش برنداره. تو ساحل، تک و توک آدمایی رو میبینی که تنهایی یا دو نفری دارند روی شنها قدم می‌زنن و از تنهایی خودشون یا از وجود همدیگه نهایت لذت رو می‌برند. من اما رو بالکن اتاقم ایستادم و ناظرم بر این تصاویر زیبا؛ و هم‌الان و در این لحظه، ذهنم خالیه از هر فکر و خیالی و در عوض پرم از آرامش، پرم از لذت و پرم از احساس پر شور جوونی... یکباره هوس میکنم دستها رو از دو طرف باز کنم و یه نفس عمیــــــــــــــق بکشم، همین کار و میکنم و ... ییهـــــــو؛ از خواب بیدار میشم! تازگیا خوابای جالب و نشاط‌ آوری می‌بینم که هر کدومشون کلی بهم آرامش میدن و تا چند روز شارژ شارژ نگهم می‌دارند. دلیلش هرچی که هست مطمئنا خیال راحت نمیتونه باشه چون روزهای خوبی رو پشت سر نذاشتم ولی دیدن این خوابای خوشگل باعث شده که بتونم لحظات سخت رو تحمل کنم و چقدر من ممنونشونم. خدایا مرسی که برام انرژی مثبت میفرسی.

...

گاهی اوقات تو زندگی آدم لحظاتی فرا میرسند که آدم رو سر دو راهی قرار میدند و او نمیدونه که در مقابل موقعیتهای پیش آمده چه عکس العملی را از خودش نشون بده؛ مثلا در مقابل آدمی که در جواب خوبی تو بهت بدی می‌کنه، باید چی کار کرد؟ در عوض کارش تو هم صدچندان بدتر از خودش بهش بدی کنی؟ ببخشیش؟ بذاری به حساب نادونیش؟ بیشتر بهش خوبی کنی بلکه خجالت بکشه؟ یا نه اصلا حواله‌اش بدی به دو دست بریده حضرت ابوالفضل آیا؟ یا در برابر بچه دوازده سیزده‌ای که خیلی گنده‌تر از دهنش حرف میزنه باید چه جور رفتار کنی؟ شپلق یک کشیده ی آبدار بخوابونی تخت گوشش؟ یه جوری باهاش حرف بزنی که خودش خجالت بکشه؟ عین آدمای بی دست و پا بری چقلیش و به پدر و مادرش بکنی؟ دیگه از این به بعد محل سگ بهش نذاری؟ یا اصلا به روی خودت نیاری که چی شنیدی؟ یا فورا یه دروغ شاخدار ازش دربیاری و جلو چشم خودش تحویل همگان بدی بطوریکه شدت دروغ اونقده گنده باشه که اشک بچه رو در بیاره؟  

پیش آدمایی که نمک میخورند و نمکدون میشکنند باید چه جور رفتار کرد؟ دستها را مشت کرد و درحالیکه تخت سینه می‌کوبونیشون بگی: الهی جیز جیگر بگیری؟! تو هم نمکدون اون و برداری و بکوفونیش به دیفال که دلت خنک بشه؟ دیگه بهش نمک ندی تا چشمش درآد؟  

من در اینگونه لحظات برای تصمیم گیری واقعا دچار مشکل میشم و نمیدونم چه شیوه ی رفتاری رو انتخاب کنم که هم دلم خنک بشه و هم طرف مقابلم بفهمه کارش اشتباست و کمی خجالت بکشه... دیروز روز بدی رو گذروندم و از دست بعضیا ناراحتی زیادی رو تحمل کردم، هنوز جای زخمای روحی‌ای که برام باقی گذاشتن درد میکنه، فکر میکنم برای التیامشون به زمان نیاز دارم اونم نه یه ذره دو ذره، خیــــــــــــــــــــــــــلی ذره باید بگذره تا یادم بره و بتونم اون آدما رو ببخشم

ملوسک من ...

میدونی چیش جالبه؟ اینکه بعد از ۳۰ سال پدرت رو ببینی که دوباره شده قد یه فنقل و چنان اداهای ناز و بامزه‌ای درمیاره که دلت میخواد درسته قورتش بدی! اصلاْ باورم نمیشه فسقل بچه بتونه اینجور آدم رو سرتا پا برانداز کنه و بعدش چنان اخمی بهت بکنه که ناخودآگاه به خودت شک کنی و حسابی دست و پات رو گم کنی. با اینکه تازه ۴ روزه که وارد این کرده ی خاکی شده ولی انگار هنوز نتونسته به این محیط عادت کنه و از اینکه ۲ تا آدم خرس گنده از قد و قواره شون خجالت نکشیدند و این بچه ی معصوم رو از بهشت به این ناکجا آباد آوردند، حسابی شاکی شاکیه! تو این 4 روز نکرده قد یه مثقال لبخند بزنه بلکه دلمون باز بشه خنده اش دیگه پیشکشمون؛ عوضش انقدر اخم و تخم کرده که همه رو به شک انداخته که نکنه یه وقت کار اشتباهی انجام دادند و خودشون خبر ندارند آیا! حتی وقتی هم که خوابه با اخم میخوابه!   

 

محمد میگه این خصلت شما مانوی‌هاست که اینهمه خودتون از خودتون راضی هستید و از زمین و زمان طلبکار!  

همیشه فکر میکردم نتونم هیچ بچه ای رو دوست داشته باشم ولی این عزیز دل قلنبه رو آخه مگه میشه دوست نداشت؟ هاین؟ ولی به همه اولتیماتوم دادم عادتش بدن من و خاله صدا کنه نه عمه!

ناناحت...

گاهی پیش میاد که بدون دلیل ناراحتی و یه غم قد یه کوه رو قلبت سنگینی میکنه و یه بغض قد یه پرتقال گیر میکنه تو گلوت و این حالت تا یه هفته هم ول کنت نیست که نیست. تو این مدت کسل، غمگین، بی‌حوصله، کیثف و پژمرده میشی و همچنین قشنگ و تمیز دلت مرگ میخواد؛ پس تخوتخوابت و میگیری رو به قبله و هرآینه منتظری که حضرت ملک‌الموت بیاد سراغت و خلاصه به قول خودت خلاصت کنه از این زندگی نکبتی! حالا اگه ازت بپرسند مثلا یه نموره از نکبت بودن زندگیت و بگو که ما هم بدونیم، همینجور مات و حیرون میمونی که اصلا نکبت یعنی چی؟ بعد ازت می پرسن تو که نمیدونی نکبت چیه چرا میگی زندگیت نکبتیه؟ اونوقت تو در جواب میگی من نیدونم فقط دیدم تو اون سریال پریشبیه که سراسر گریه و دلضعفه بود، قهرمان فیلم اینجوری به خدا میگفت! در اینصورت من ترجیح میدم چیزی بیشتری بهت نگم چون اگه بخوام بگم نمیتونم جلو این زبون لامذهبم و بگیرم و آنچه که نباید بارت میکنم! فقط همینقدر بهت میگم که: پاشو جمع کن خودت رو ببینم! منو بگو فکر کردم چی شده حالا!
ولی گاهی هم پیش میاد که تو واقعا از دست کسی یا اتفاقی ناراحتی که واقعا ناراحت کننده ست... خوب راستش در اینصورت من بازم نمیدونم چی باید بهت بگم که آرومت کنه و کمی از بار غمت کم کنه؛ چون تجربه نشون داده عواملی که باعث میشوند یک فرد ناراحت و مغموم بشه، فقط به دست همون عوامل یا افرادی که مسبب درد و غم هستند میتونن التیام پیدا کنند و بس. حتی حرفهای دلگرم کننده و غیره هم هیچ تاثیری روت نداره چون تو میدونی من اینجا خودم و تیکه تیکه هم بکنم، باز مشکل تو مث هرکول گنده و قدرتمند روبروت ایستاده تا دق مرگت کنه؛ البته تو میتونی بگی گور بابای غم و ناراحتی و این هرکوله ولی بازم ته تهش تو، ناراحتی!
حالا وضعیت روحی و فکری من یه چیزیه تو مایه‌های مورد اول و دوم! ناراحتم، دلیلشم میدونم حتی از اون بدتر راه حلشم میدونم ولی انجام اون راه حل خودش یه سری مسائل و مشکلاتی و در پی داره که فعلا ترجیح میدم انجامشون ندم یعنی انجام میدمشون‌ها ولی ممکنه یه نموره طول بکشه... خود همین موضوع که میتونم یه کاری انجام بدم ولی درواقع نمی‌تونم هیچ غلطی بکنم، کلی کفر کائناتم و درآورده! خلاصه که خواهر جون بدجور قاطی پاتیم! 
در حال حاضر البته از دست رئیس رؤسای اداره بدجوری مگسیم! آخه احمقا اینترنت همه رو قطع کردن فقط اون سایتایی که مورد نیازمون هست و برامون باز کردند که شامل چند تا سایت یاهو و گوگول موگول و چند تا سایت کاری دیگه میشه که اونم به درد عمه جانشون میخوره و بس! ایملامون که اگه همراه با عکس باشند، همه عکسا ضربدر میخورند و باز نمیشوند، برای استفاده از سایت گوگول موگول هم تو عملا باید اینترنت نامحدود داشته باشی، پس تو هم اینترنت داری و هم نداری!!!! بنده چون با خانوم آقای مهندس آی تیمون یه ذره دوست میباشم ازش خواستم جون مادرش لااقل این بلاگ اسکای منو باز بذاره که بتونم وبلاگم و آپدیت کنم!