ملوسک من ...

میدونی چیش جالبه؟ اینکه بعد از ۳۰ سال پدرت رو ببینی که دوباره شده قد یه فنقل و چنان اداهای ناز و بامزه‌ای درمیاره که دلت میخواد درسته قورتش بدی! اصلاْ باورم نمیشه فسقل بچه بتونه اینجور آدم رو سرتا پا برانداز کنه و بعدش چنان اخمی بهت بکنه که ناخودآگاه به خودت شک کنی و حسابی دست و پات رو گم کنی. با اینکه تازه ۴ روزه که وارد این کرده ی خاکی شده ولی انگار هنوز نتونسته به این محیط عادت کنه و از اینکه ۲ تا آدم خرس گنده از قد و قواره شون خجالت نکشیدند و این بچه ی معصوم رو از بهشت به این ناکجا آباد آوردند، حسابی شاکی شاکیه! تو این 4 روز نکرده قد یه مثقال لبخند بزنه بلکه دلمون باز بشه خنده اش دیگه پیشکشمون؛ عوضش انقدر اخم و تخم کرده که همه رو به شک انداخته که نکنه یه وقت کار اشتباهی انجام دادند و خودشون خبر ندارند آیا! حتی وقتی هم که خوابه با اخم میخوابه!   

 

محمد میگه این خصلت شما مانوی‌هاست که اینهمه خودتون از خودتون راضی هستید و از زمین و زمان طلبکار!  

همیشه فکر میکردم نتونم هیچ بچه ای رو دوست داشته باشم ولی این عزیز دل قلنبه رو آخه مگه میشه دوست نداشت؟ هاین؟ ولی به همه اولتیماتوم دادم عادتش بدن من و خاله صدا کنه نه عمه!

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:02 ب.ظ

واااااااای
چقده نازه ه ه ه ه ه ه
قدمش مبارک باشه خاله جان
دخمله؟ نه؟
راس میگی. بهت بگن عمه خیلی پیر بنظر میایی!
پس یادت باشه ها: خاله یه شیرینی حسابی بهمون بدهکاره

ممنونم:) لطف دارید:)
نه... پسره و هنوزم سر اسمش به توافق نرسیدن:دی
عمه رو چون پیر به نظر میام نیست که دوست ندارم... لقب عمه رو دوست ندارم چون فحش خورش ملسه... به هرکی هرچی بگن فوری جواب میده عمه ته!!! انقدر من از این جمله بدم میاد که نگو:(
شیرینی هم چشم... شما بذارید به حساب;)

بارون چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:11 ب.ظ

ای بابا. فکر کردم مال خودته. ولی بازم نفهمیدم مال کیه. مال هر کی هست مبارکش باشه. ولی نیای منو بگیری براش که اصلا از این اخمو بودنش خوشم نمیاد. واه واه واه... فقط به جای من هیییییی بگازش. خب دوست جونم؟

قربونت برم... برادرزادمه بارون جونم:)
چشم از طرف تو حسابی میگازمش:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد