با اجازتون رفتم ۱ فروند کتاب چیپ درپیت جواد بی کلاس وقت هدر ده از فهیمه رحیمی خردیم؛ خوب کاری هم کردم، میخوام صد سال سیاه کتاب سیخونکی روشنفکری عصاقورت داده نخونم، تا اطلاع ثانوی رفتم تو کار همین نویسنده های لمپن پرطرفدار! (پارازیت... تازه اون دختره فروشنده که معلوم بود از اون خوره هاس و نوع مونث اون فروشنده ریش بزیه عصاقورت دادهه است که هوارتا کتاب سیخونکی انداخت بهم، یک کتاب عین خودش بهم معرفی کرد که درکمال پررویی و شجاعت، نخریدمش و از تو چه پنهون خیلی احساس قدرت کردم وقتی بهش گفتم، نه ممنون من از این کتابا خوشم نمیاد. تازه جالبه که اصلا احساس خجالت و حماقت بهم دست نداد؛ خوب هر کسی یه سلیقه و طرز فکری داره)،بعدش یک فروند کتاب سخت سیخونکی سنیگین خریدم از یک نویسنده انگلیسی که اصلا معلوم نیست کی حوصله اش و پیدا کنم که بخونمش ولی چون دیدم احتمالا وقتی حوصله اش اومد از خوندنش خوشم خواهد آمد، خریدمش، تو که انتظار نداری با این سردرد و سرگیجه ای که دارم اسم نویسنده اش یاد باشه، یک کتاب پنگوئنی طاووسی هم خریدم که باز اسمش یادم نیست به همون دلیلی که گفتم. تازه گلوم هم درد میکنه، فچ کنم سرماهه رو خوردم. ربط این جمله آخر به پیازداغ و هم خودت پیدا کن!

۴ شنبه و ۵ شنبه اوقات خوب و خوشی و گذروندم ولی جمعه پدرم دراومد از بس کار خونه کردم، تازه هنوز یه عالمه کار دیگه مونده که باید انجام بدم. البته خونه ما زیاد نیازی به تکوندن نداره ولی بازم یه کارایی داره که باید انجام بشه؛ تازه باید از این هفته ۵ شنبه و جمعه ها برم کمک مامانم طفلی پاش خیلی درد میکنه، کارگرم نداریم که بیاد کمک یعنی داشتیم ولی شوهرش دیگه اجازه نمیده خانومه کار کنه هیچ کی هم دیگه الان اگه کسی و سراغ داشته باشه معرفی نمیکنه چون دست خودش میمونه بسته، نتیجه اخلاقی ما باید بریم کمک مامان.

دلم بدجوری برای هوای تازه و جنگل سبز و بوی شور دریا تنگه، خدا کنه امسال دیگه برنامه سفرمون بهم نخوره و بشه که بریم. خدا کنه وقتی رفتیم ۲۴ ساعت نمونیم تو ترافیک مثل بار آخری که رفتیم، خدا کنه وقتی رسیدیم اونجا زیاد بارون نباره که بتونیم بریم بیرون و گشتی بزنیم، خدا کنه برای کسی اتفاق خاصی نیفته که خوشی از دماغمون در بیاد. خدا کنه عید ۸۷ عید خوبی باشه و به همه خوش بگذره.

تو میدونی چرا پستهای جدید من در این خونه وارد لیست وبلاگهای به روز شده نمیشه؟ من به تنظیماتش دست نزدم ولی نمیدونم چرا پست جدیدی و که میفرستم، به اون لیسته اضافه نمیشه! فقط (گل من) این مشکل و داره اون یکی خونه اینجوری نیست.

فعلا همینا باشه تا بعد...

نظرات 3 + ارسال نظر
مستانه یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:29 ق.ظ http://baadbadak.blogsky.com/

بهاره جون حالا که دلت می خواد رمان بخونی اقلا فهیمه رحیمی نخون. انقدر چیزای خوشگل هست که اصلا هم روشنفکری نیست ولی ارزش خوندن داره.

البته صلاح مملکت خویش خسروان دانند.

می دونم مستانه جون... حرفتو قبول دارم ولی نگاه من به فهیمه رحیمی نگاهی نیست که یک دختر ۱۵-۱۶ ساله بهش داره...من کتاب خوندن و با کتابای او شروع کردم و از فهیمه رحیمی به نویسندگان بزرگی رسیدم...نگاه من به او نگاهی به گذشته است و مرور خاطرات...مضافا به اینکه تقریبا بعد از ۱۰ سال این اولین کتابی بود که ازش خوندم و از تو چه پنهون خوشم هم اومد ازش ... تا اواسط کتاب که عین مغناطیس جذب خودش کرده بود منو ولی تقریبا از اواخر کتاب داستان دوباره شکل داستانای فارسی به خودش گرفت...اگه همونجوری ادامه داده بود داستانش و میتونست رمان دلهره آور و پلیسی قشنگی بشه ولی حیف که نیمه راه جنبه پلیسی داستان ول و کرد... اسم کتابش برجی در مه است و چاپ اولشم هست.
موفق باشی دوستم.

مهم نیست دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:41 ب.ظ

از آخر شروع کنیم..
من تو جریان بلاگ اسکای نیستم واقعیتش. این یکی معاف..
اصلا نمی دونم عید ۸۷ یا کلا سالش چطوری خواهد بود.. قدیما همیشه یه پیش زمینه ای از سالی که میاد داشتم اما حالا اصلا.. تازه قدمای ۸۶ هم خیلی کند شدن. انگار دوساله که زمستونه.. گرچه با همه بدی و خوبی هاش از امسال راضی بودم اما سال بعد رو خدا داند.. کمی می ترسم. (ببخشید ربطی به نوشته تون نداشت)
نمی دونم درباره کتاب فهیمه رحیمی چی بگم.. منم خوشم ازش نمی آد. اما دلم لک زده واسه خوندن یه رمان. منم یکم خسته شدم از خوندن مطالب زیاده جدی.. دلم می خواد یه رمان توپ بخونم. یه چی مثل سمفونی مردگان.

..خانومی.. دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:43 ب.ظ http://hessezibayezendegi.blogfa.com/

خوش به حالت که وقت داری واسه کتاب خوندن..اخ که چقدر دلم کتاب خوندن میخواد..
خونه تکونی؟مبارکه..
عید داره میاد مگه نه؟ولی کو بوی عید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد