من !

این زندگی به هر نمی دانم کجا که می خواهد، برود؛ اما من عشق را به میان کلمه خواهم کشید؛ من و اعدادی که رج می زنند، امروز ۶ بهمن است.*
خیلی زور داره به جای ساعت ۳۰/۷، ۲۰/۶ صبح از خواب بیدارشی؛ خیلی زور داره وقتی هنوزم خوابت میاد و حسرت ۱ دقیقه خواب بیشتر و می کشی، مجبور بشی یه تکون اساسی به خودت بدی و بلندشی؛ خیلی زور داره که سر کل کل با همسرت مجبوری اینهمه به خودت زحمت بدی، خیلی زور داره وقتی می بینی خودتم قبول داری که همسرت راست میگه تو عمرا نمیتونی زودتر از ۳۰/۷  از جات بلندشی، خیلی زور داره وقتی چای ساز و روشن می کنی و میری تو اتاق چراغ و بزنی یهو جیــــــــــــــــــــــــــز، برقا رفت!!! با خوش بینی فکر میکنی که برق سراسری رفته پس میری کنار پنجره و... خیلی زور داره وقتی میبینی نخیر برق نرفته، فقط فیوز شما پریده، اونم از کجا؟ از تو پارکینگ تازه نپریده اون نمی دونم چی چیش سوخته؛ خیلی زور داره کورمال کورمال بری و دنبال شمع و کبریت بگردی آخرشم پیدا نکنی و مجبور بشی با نور موبالیت اطرافت و تشخیص بدی؛ هنوزم خوابت میاد، میری دو تا فنجون شیر نسکافه مشتی درست می کنی و همسر خوابالوت و هم صدا میکنی؛ خیلی زور داره وقتی میبینی که باهاش شرط بستی که زودتر از اون بیدار بشی و شدی ولی برا اون اصلا شرط مرط سیخی چند؟ خواب و عشقه!!! این یکی دیگه از همه بیشتر زور داره وقتی سیم ثانیه ای حاضر میشی و از در میری بیرون و کلید آسانسور و میزنی ولی میبینی آسانسور رو P مونده (پارازیت...P یعنی پارکینگ و هر وقت آسانسور این پیغام و بده یعنی خرابه) خیلی  زور داره وقتی مجبور میشی با پای چلاقت ۵ طبقه رو پیاده بری پایین...
شانس فقط گاهی به من کمک میکنه ولی تلاش همیشه...
خیلی کیف میده وقتی تو ماشین نشستی و داری به خودت هزار بدو بیراه میدی که خاک بر اون سر تنبلت کنند، می مردی اگه تو این ۲ روز ۴ صفحه ترجمه می کردی؟ حالا جون خودت میخوای ۱ ساعت زودتر بری که تو این یه ساعت کار دو روز و انجام بدی؟ از کی تا حالا کارات و MP3 انجام میدی که من خبر ندارم؟؛ بعد تلفنت یهو می لرزه، جوابشو که میدی می بینی مسئول دفتر معاونتونه، زنگ زده میگه امروز تعطیلید چون برق ساختمون اداره مشکل داره و ساختمون برق نداره، عوضش خیلی دلت برا همسرت می سوزه و ازش خجالت میکشی چون مجبوره همه راه رفته رو برگرده و هم یه عالمه خودش دیرش بشه!!! بعد کلی از دستش بخندی که داره به خودش بدو بیراه میگه که چرا دیشب با من کل کل کرد چون اگه کل ننداخته بود، اون موقع که مسئول دفترمعاونمون زنگ زد من در حالت عادی می بایست خونه می بودم!!!
من می دونم که اگر به قدرتمندی تظاهر کنم، قدرتمند میشم!
گریه ات میگیره وقتی تازه جلو در خونه که می رسی یادت میفته که باید با همون پا چلاقه همون ۵ طبقه ای و که با هزار بدبختی اومدی پایین، بری بالا!!!
من بدون دلیل هم بهم خوش می گذره...
چه کیفی میده ساعت ۸ صبح خونه باشی (پارازیت... و البته فقط خونه موندن شرط نیست، بیدار بودن هم مهمه) و یه چای دیشلمه درست کنی و نون سنگک و از تو فریز بذاری بیرون و تستش کنی و اون صبحونه مشتیه رو بزنی تو رگ...حالا دیگه مطمئنی خدا خیلی دوستت داشته که مجبورت نکرده MP3 کار کنی!!!
من جوری زندگی می کنم که روی قبرم بنویسن: متأسف نبود.
هیچ وقت امید رو از کسی سلب نمیکنم. شاید این تنها چیزیه که داره.
من میدونم که تنها دو گروه نمی تونن افکار خود رو عوض کنن: دیوانگان تیمارستان و مردگان گورستان.
من هرگز قدرت بخشش و دست کم نمی گیرم.
من نگران نیستم که مردم درباره من چی فکر می کنن؛ در واقع اونا اصلا راجع به من فکر نمی کنن!
من از کسی که چیزی برای از دست دادن نداره، می ترسم...

* تمام جملات من برگرفته از سررسید خیلی زیبای گروه من است که استخراج و تنظیمش با شورای مرکزی تقویم موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران است.
اینم از امروز من !

پ.ن.کدوم قالب بهتره این یا قبلیه؟ زود باشید بگید وگرنه یه قالب شلم شوربا میذارم اینجا... خودم موندم چه قالبی بهتره... از اون یکی قالب خسته شده بودم آخه... 

نظرات 8 + ارسال نظر
فائزه شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:40 ق.ظ http://MYREALYLIFE.BLOGSKY.COM

سلام

جالب بود
قشنگ نوشته بودی:)

..خانومی.. شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:56 ب.ظ http://hessezibayezendegi.blogfa.com/

همه اینا که گفتی به کنار..مهم اینه که اخر داستان شیرین تموم شد..خوشیدم(:
طرز نوشتنت رو میدوستم!
اجازه هست لینکت کنم؟

مهم نیست یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:02 ق.ظ http://myhut.blogfa.com

سلام و صبح شما هم بخیر.
یا نداره که هر دو سحر خیزیم:)
نگران نظرتون نباشید.. خصوصی شد.

خیلی ببخشید که اینو میگم، اصلا قصد لج بازی ندارم، اما واقعا با مزه می نویسید. آدم مجبور میشه بخونه و لجش می گیره که مجبور میشه بخونه. یعنی وقتی نمی خونه احساس عذاب وجدان میکنه. ضمنا فهمیدیم واسه چی پاتون اونجوری شده.. بلا به دور.
راستی میشه مهم نیست منو به خودم بر نگردونید؟؟ قبلا از همکاری صمیمانه تون کمال سپاسگزاری رو دارم.

نخیرم نمیشه! ببینید خوفه بجا اینکه اسمتون و بگید بنویسید مهم نیست!!!:P

محمد یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:17 ق.ظ

سلام بهاره جان
این قالب تا اطلاع ثانوی بهتره .
این متنتون چقدر با قبلی ها فرق داشت . خوش به حالت که خونه ای . خوش بگذره .
ببینم شوهر رو گذاشتن واسه همین روزا دیگه که آسانسور خراب باشه و شمارو تا طبقه پنجم کول کنه !
درکل متننت زیبا بود . ببخشید زیباتر از قبلی ها بود . نگفتید بلاخره واسه این پای مجروح رفتید دکتر ؟ عکس گرفتید ؟ یا نه اونقدر وضعش خراب نیست . فقط درد میکنه ؟
قربانت

شوما الطفات دارید به بنده تشکرات:)
والا شوهرم بود شوهرای قدیم... این جدیدیا همشون نازم نارنجی تشریف دارند.
پای مجروح اون قدرا لت و پار نشدم فقط هر روز بهش تتراسایکلین میزنم زخمش داره خوب میشه ولی کامل نه... هنوز بعضی قسمتای زخمه و همونا درد میکنه...

مستانه یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:01 ق.ظ http://baadbadak.blogsky.com/

من با اون جمله ات اصلا موافق نیستم
خیلی ها هستن که هیچ جوری نمی تونن خودشون رو تغییر بدن و البته نمی خوان که تغییر بدن.
همین قالبت قشنگتره

همون دیگه دوستم... خواستن مهمه... اگه بخوان میشه:)

مهم نیست دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:53 ق.ظ

عاشق این جمله اعصاب خورد کنم:
من فرق دارم.

اگه بخواین با اسمم نظر می دم. اما مهم نیست امضای من بود. در ضمن خوب لابد دلیلی هم داشت دیگه..
اما بعد از این با اسمم نظر می دم :)

مستانه دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:27 ق.ظ http://baadbadak.blogsky.com/

با قسمت بعدی قصه به روزم

بید مجنون سه‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:59 ب.ظ http://from2008.blogsky.com

من






من






من


نوشتنم نمی آید




من






آمده بودم دعوتت کنم




ولی من آنقدر من خواندم که من سرم گیج میرود !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد