امروز ...

شنیدی بعضیا میگند دلم برا خودم تنگ شده؟ نمونه اش همین جناب آقای محمدعلی بهمنی که اصلا اسم یکی از کتابای شعرش و گذاشته == گاهی دلم برا خودم تنگ میشه ! من تا دیشب معنی این حرف و نمی فهمیدم و همش فکر میکردم عجب اسم لوس و مسخره ای و گذاشته رو کتابش...تا اینکه دیشب رآس ساعت ۱۰:۳۰ شب درست وقتی که پنجره اتاق که رو به اتوبان باز میشه باز کردم... درست زمانی که تو اون سرما یه نفس عمیق کشیدم ... دلم برا خودم تنگ شد...انقدر تنگ که نمیدونستم با این دلتنگی چی کار کنم... دستام گذاشتم زیر چونه ام و لبه پنجره و شروع کردم به گریه کردن...حالا گریه نکن و کی گریه کن... انگار تازه بعد از مدتها به خودم رسیده بودم... البته فقط خودم نبودم که دلم براش تنگ شده بود ... دلم برا خدا هم یه ریزه شده بود... خیلی وقت بود باهاش یه درد و دل درست و حسابی نکرده بودم... عجیبه که حس میکردم اونم داره با محبت موهام و نوازش میکنه و بهم لبخند میزنه... خیلی حال عجیبی بود... عجیب و شیرین

بالاخره بعد از ماه ها انتظار چشمم به جمال اون دزدای بانک روشن شد... درست از فردای روزی که بانک دم اداره مون و زدند... من هر روز روزنامه رو به امید خوندن خبری از دستگیریشون باز می کردم... راستش اون موقعی که تنفنگشون و گرفته بودند سمت بانک و از اون بالا داشتم میدیدمشون ولی نمیدونستم که خون کسی و ریختند... دعا می کردم گیر پلیس نیفتند... لابد از بدبختی و نداری جونشون و گذاشتند کف دستشون و گفتند الا الله یا می دزدیم یا میمیریم... ولی وقتی فهمیدم زدن چند نفر و لت و پار کردند مطمئن شدم گیر میفتند... چون به قول آقا بهزاد خون کسی اگه ریخته بشه مسببش نابود میشه یعنی خون خودشم ریخته میشه... الان اصلا دلم به حالشون نمیسوزه!

 نمیدونم امروز چم شده انقدر خوشحال و شادم که نگواز بس مسخره بازی درآوردم و سر به سر همه گذاشتم خودمم موندم حیرون که آخه چی شده مگه آیا؟ فچ کنم تاثیر اون گریه های دیشبه ... حسابی سبک شدم .... شایدم تاثیر این هوای ماه ماه ماه ابری و بارونی و خنکه... یس تلفیقی از این ۲ علته...یـــــس!

میخواستم یکی از عکسای عروسیمون و بذارم ولی محمد نذاشت... تازه گفت همینی هم که گذاشتی نباید میذاشتی منکه راضی نیستم من:  بابا اصلا مگه چیزی از این عکسه معلوم هست که تو ناراحت شدی؟ یه عکس فسقلی که هیچیش به الانی که هستم شبیه نیست.... حالا عکس عروسی یه چیزی ولی عکس بچه یه ساله آخه ناراحتی داره؟ بعضی وقتا شما آقایون به یه چیزایی گیر میدید که حتی خودتونم میدونید گیر بیخودیه ها ولی بازم گیر میدید...

این شعر مال خودمه ... یعنی منظورم اینه که برای خودم گذاشتمش اینجا... نه نشد... یانی میگم که این شعر و خودش واسه خودش تقدیم به خودش چرده... اوکی؟

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هرشب

بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم هرشب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هرشب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا

چگونه با جنون خود مدارا می کنم هرشب

تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتاب

حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هرشب

دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها

چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هرشب

محمدعلی بهمنی

نظرات 3 + ارسال نظر
محمد شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:38 ق.ظ

سلام بهاره جان
خوبی ؟
نه معلومه خوبی .
من با شوهر گرامی موافقم . عکس رو نت گذاشتن یه خورد عوارض داره !اونم عکس عروسی . موافق نیستم ! اون وقت اگه یکی پیدا شد و یک دل نه صددل به شما داد تکلیف چیه ؟ ها ؟ همون چهره ناپیدا خیلی بهتره .
قربانت محمد

نیلوفر(ستاره!) پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:46 ق.ظ

سلام بهاره جان ..آره راست میگی آدم بعضی وقتا بد جوری دلش واسه خودش تنگ میشه ..منم این حس رو تجربه کردم..در مورد عکس هم با نظر محمد موافقم عکس گذاشتن اینجا عوارض داره !!!!!با اینکه خیلی دوست دارم ببینمت ولی این کارو نکن خطرناکه حسسسسسسسسسسسن!!!!!
اگه دلت خواست و آقا محمد اجازه دادن یه عکس ۸،۹سالگیت و بزار ...دوست دارم ..مواظب خودت باش..

میثم دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:50 ب.ظ http://mguitar.persianblog.ir

سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد