امروز

هفته ای که نکوست از شنبه اش پیداست... دیروز که از حال و نفس رفتم از بس کار کردم تو اداره ... امروزم که از دیروز بدتر... دیگه الان گفتم هرچه باداباد ...نیم ساعت مونده این نیم ساعت و هم کار نمی کنم... آخه تو هر اداره ای هرکی برا خودش دیگه کم کم یک ساعت و استراحت میکنه تحت همون اسم معروف ناهار و نماز ... (پارازیت... والا ما که هر جور حساب کردیم دیدیم نماز ۱۰ دقیقه هم طول نمیکشه خوندنش ناهارم اگه خیلی طولش بدی یه ربع! دیگه بقیه شو و چی کار می کنند خلایق من نمی دونم) ولی من نه نماز جماعت میرم و نه ناهار میرم رستوران اداره ... آخه از بس که کیفیتش بده هر وقت خوردم غذاش و ظرف سیم ثانیه معده درد گرفتم... در نتیجه همونجا پشت میزم غذام و میخورم و دوباره میرم سر کارم ... گاهی اوقات هم که کارم کمتره یه گشتی تو نت میزنم... ولی اکثر اوقات مثل این چند وقته مثال یک جانور دونده که یورتمه اش معروفه... کار میکنم... به همین دلیل خیلی خسته میشم... و راستش و میخوای از تو چه پنهون دلم میخواد زنگ بزنم به همشهری جوان و آنچه میخواهد دل تنگم به نویسنده اون مقاله که گفته بود کار مفید کارمندان دولت ۴۵ دقیقه است ... بگم ! وقتی خوندم مقاله شو ها... دود از کله ام بلند شد... انقده حرصم گرفته که نگو... اگه الان اینجا پیش من بود یه لاخ مو هم تو سرش نمیذاشتم بی ادب پرو! ۴۵ دقیقه؟!!!

کتاب گوجه فرنگی های سبز و خوندی؟ نمیتونم بگم خیلی قشنگه یا خیلی جذابه یا خیلی رمانتیکه یا خیلی هیجان انگیزه ... ولی یه جوریه که آدم خوشش میاد ازش و دلش نمیاد بذاردش زمین... منکه خیلی دوستش دارم... نویسنده اش هم مینو کریم زاده است ... انتشارات طرح نو... قیمتش هم ۴۸۰۰ تومان است....

از این سریال حلقه سبز هم خیلی خوشم میاد از اون بیشتر از بازی حمید فرخ نژاد و سیماتیرانداز  خوشم میاد... نمیدونم چرا هیچکی این تیرانداز بدبخت و دوست نداره ... مامانم میگه برا اینه که همش نقش خل و چلها رو بازی میکنه ... ولی من دوستش دارم... از بازیش هم خوشم میاد.... هر چی هست از نیکی کریمی که خیلی بهتر بازی میکنه (پارازیت... اونم کم نقش خل و چل ها رو بازی نمیکنه) ولی برا من یه جورایی نچسب و غیر واقعیه ادا اطواراش و بازی کردنش... ایــــــــــــــــــــش... بدم میاد  راستی دیشب pmc یه کلیپ پخش کرد از مرتضی لطفی به نام بانو... دیدی کلیپش و؟ خیــــــــــــــــــــــــلی قشنگه... منکه خوشم اومد... البته منظورم آهنگشه کلیپش که چیز خاصی نداشت.... البته شاید چون یه خورده شبیه عصار میخوند خوشم اومد ازش....

دلم میخواد یه قالب خوشگل بذارم برا خونه ام ولی بلد نیستم... بنابراین مجبورم با همین قالب قراضه ها سر کنم بی قالبی هم بد دردیه ها...

صبح که از آسانسور خونه اومدم بیرون نزدیک بود گروپی بخورم به یه آقاهه که پشت در بود... انقده ترسیدم که نگو  تازه با اون نیمچه جیغی که من کشیدم اون آقاهه هم کلی زهره اش ترک برداشت! خوب میخواست اونجوری پشت در واینسته! والا...

پریروز افتادم به جون خونه و کلی تمیز کاری کردم و خونه شد عین دسته گل... شب آقا محمد اومد شوفاژا رو راه بندازه ... فلکه رو باز کرد و ... شوفاژ اتاق خواب باز بود... یه آبی به رنگ سیاه جزغاله تا نصف اتاق و فرا گرفت... پرده های نازنیم از صورتی ملایم به سیاه تغییر رنگ دادند و خودم عنقریب بود که سکته بکنمتو رو نمی دونم ولی من به این میگم فاجعهحیف اونهمه زحمت... گریه ام گرفته بود... آخرش خود محمد تمیز کرد اتاق و ولی پرده ها هنوز همونطوری موندن...

اون دوستم که همش برام بدوبیراه می نوشت حالا تغییر رویه داده ... اومده تو این یکی خونه برام نوشته تو مطمئنی دل داری؟ فچ کنم زده به جاده مظلوم نمایی و شوژوندن دل و این حرفا خدا بخیر کنه باز چه خیالی داره الله و اعلم

 خدایا !!!!

تو با آن بزرگی...در آن آسمانها

چنین آرزویی.....بدین کوچکی را

توانی برآورد

آیا ؟ (پارازیت... هاین؟)


م.سرشک

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:28 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
نوشتنه خاطرات زیباست...و وقتی می خونیشون یادی از گذشته ها می کنی...

محمد دوشنبه 21 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:22 ق.ظ

سلام مینا جان
یکی یکی بگم تا یاد نرفته !
اول اینکه تو اینجایی که ماهستیم از غذا خبری نیست هرکی میخواد باید از خونه میاره و بذتره تو فر و بعد واسه نهار بره نهار خوری . اما من از آنجایی که حوصله شنیدن جفنگیات همکاران و بد گویی پشت سر این و اون رو ندارم همینجا پشت میزم غذا میخورم . البته حداکثر ظرف 5 دقیقه !
دوم اینکه حق باشماست بعضی از سازمانها کار کارمنداشون خیلی زیاده مثل بانکها . بعضی دیگه هم مشغول شمردن گوسفند ا هستن مثل ادارات تامین اجتماعی !
کتابی رو که اسم برید نخوندم . راستش بیخودی گرفتارم و وقت ندارم .
یکی دو قسمت از این سریال رو دیدم بدک نیست البته بازی خانوم تیرانداز خیلی خوبه . در مورد نیکی کریمی خیلی باهاتون موافقم . خیلی یخ و بی روحه .
ماهواره نداریم !
کاشکی اول به داد پرده میرسیدید . چون اون آب سیاه توش پره دوده اس که به این سادگی پاک نمیشه . بهتر بود همین دیشب پرده رو خودتون میشوستید .
آخه بگو پسر جان شما که اینکاره نیستی چیکار به شوفاژ داری !!!
قربانت

آرزو مامان آرش شنبه 26 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:08 ب.ظ http://jiluah.persianblog.ir

مینا جان سلام
خوبی؟ خواهش میکنم. خوشحالم که با هم هم سلیقه هستیم توی کتابخوانی.
آن کتابها را امروز تازه فرستادم رفت نمیدونم کی به دستم برسه ولی توی سایت کتابهای Available را ببین. از لاتینها هرکدام را خواستی بگو برات با پیک بفرستم :)

آسمونی یکشنبه 27 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:23 ق.ظ http://www.asemooni-e-man.blogfa.com

به به...مینا خانم... کجایی تو که پیدا میدا نیستی؟‌:((
چقدر شعر آخرت قشنگ بود... خوشمان آمد شدیییدددد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد