گاهی اوقات تو زندگی آدم لحظاتی فرا میرسند که آدم رو سر دو راهی قرار میدند و او نمیدونه که در مقابل موقعیتهای پیش آمده چه عکس العملی را از خودش نشون بده؛ مثلا در مقابل آدمی که در جواب خوبی تو بهت بدی میکنه، باید چی کار کرد؟ در عوض کارش تو هم صدچندان بدتر از خودش بهش بدی کنی؟ ببخشیش؟ بذاری به حساب نادونیش؟ بیشتر بهش خوبی کنی بلکه خجالت بکشه؟ یا نه اصلا حوالهاش بدی به دو دست بریده حضرت ابوالفضل آیا؟ یا در برابر بچه دوازده سیزدهای که خیلی گندهتر از دهنش حرف میزنه باید چه جور رفتار کنی؟ شپلق یک کشیده ی آبدار بخوابونی تخت گوشش؟ یه جوری باهاش حرف بزنی که خودش خجالت بکشه؟ عین آدمای بی دست و پا بری چقلیش و به پدر و مادرش بکنی؟ دیگه از این به بعد محل سگ بهش نذاری؟ یا اصلا به روی خودت نیاری که چی شنیدی؟ یا فورا یه دروغ شاخدار ازش دربیاری و جلو چشم خودش تحویل همگان بدی بطوریکه شدت دروغ اونقده گنده باشه که اشک بچه رو در بیاره؟
پیش آدمایی که نمک میخورند و نمکدون میشکنند باید چه جور رفتار کرد؟ دستها را مشت کرد و درحالیکه تخت سینه میکوبونیشون بگی: الهی جیز جیگر بگیری؟! تو هم نمکدون اون و برداری و بکوفونیش به دیفال که دلت خنک بشه؟ دیگه بهش نمک ندی تا چشمش درآد؟
من در اینگونه لحظات برای تصمیم گیری واقعا دچار مشکل میشم و نمیدونم چه شیوه ی رفتاری رو انتخاب کنم که هم دلم خنک بشه و هم طرف مقابلم بفهمه کارش اشتباست و کمی خجالت بکشه... دیروز روز بدی رو گذروندم و از دست بعضیا ناراحتی زیادی رو تحمل کردم، هنوز جای زخمای روحیای که برام باقی گذاشتن درد میکنه، فکر میکنم برای التیامشون به زمان نیاز دارم اونم نه یه ذره دو ذره، خیــــــــــــــــــــــــــلی ذره باید بگذره تا یادم بره و بتونم اون آدما رو ببخشم
ای ی ی ی ی ی
روزگار