مردم از درد و به گوش تو فغانم نرسید
جان ز کف رفت و به لب راز نهانم نرسید
به امید تو چو آئینه نشستم همه عمر
گرد راه تو به چشم نگرانم نرسید
غنچه یی بودم و پرپر شدم از باد بهار
شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید
من از پای درافتاده به وصلت چه رسم؟
که به دامان تو این اشک روانم نرسید
آه ! آن روز که دادم به تو آیینه ئ دل
از تو این سنگ دلیها به گمانم نرسید
عشق پاک من و تو قصه ئ خورشید و گل است
که به گلبرگ تو ای غنچه لبانم نرسید
م.سرشک
سلام .........
مثل همیشه قشنگ بود !!!